Sultan Ehmed Şah Qacar

"مقصد از خلع احمدشاه نه اينكه تبديل اصول اداره نظامى به جمهوريت بود. نه٫ نه بالله- بلكه تعويض طائفه قولدورآساى قاجاريان تركى به سلاله طاهره نجيب پهلوى فارسى بود."

Sunday, April 30, 2006



بيشترين مدارس دخترانه در عهد قاجار تاسيس شدند

كانون زنان ايراني: پايه فعاليت هاي فرهنگي، اجتماعي، زنان به ويژه تاسيس مدارس دخترانه بعد از عصر مشروطه گذاشته شد. دوره ي پهلوي اول به لحاظ تحول كمي مدارس زنان قابل توجه است اما در اين دوره مدارس به لحاظ كيفي هيچ تغييري نمي كنند.

زنان در عصر مشروطه با نوشتن مقاله اي عنوان مي كنند." با جهالت، عصمت و عفت باقي نمي ماند و افزايش آگاهي و دانش زنان مغاير با مسائل اسلامي نيست...." آنها به اين ترتيب به تاسيس مدارس دخترانه همت مي گمارند. در اين زمان 10مدرسه دخترانه در تهران تاسيس مي شود....

چند روز پيش جلسه سخنراني دكتر زهرا حامدي تاريخ دان با موضوع مقايسه مدارس دخترانه فارس و تهران در عصر پهلوي اول و قاجار در دفتر انجمن پژوهشگران زن تاريخ برگزار شد.

حامدي در اين جلسه ضمن مقايسه وضعيت تاسيس مدارس دخترانه در دوره قاجار و پهلوي اول و مقايسه شكل گيري آنها در شهرهاي تهران و فارس مي گويد: " تا قبل از صدورفرمان مشروطه (سال 1324) مدرسه دخترانه اي در كشور وجود نداشت و در منابع معتبر تاريخي فقط از يك مورد به نام "مدرسه رشديه" كه بنيانگذار آن توبي رشديه بود، نام برده مي شود كه اين مدرسه نيز پس از افتتاح با شورش گماشتگان دولتي و حمله آنها به مدرسه توقيف مي شود.

زنان از سال 1324(ه- ق) به بعد به دنبال تاسيس انجمن هاي خيريه و فعاليت هاي اجتماعي بحث تاسيس مدارس را دنبال و در سال 1326 اولين مدرسه زنان را تاسيس مس كنند.

اولين مدرسه دخترانه در تهران با سرمايه زنان و به شكل خصوصي تاسيس مي شود. در اين دوره مدارس ملي اند و دولت هيچگونه حمايتي از تاسيس آنها نمي كند. اين مدارس در آن سالها تا كلاس سوم ابتدايي كلاسهايي را براي زنان و دختران تشكيل مي دهند."

زهرا حامدي مي گويد: " در اين دوره روند مدرسه سازي به ويژه بعد از جنگ جهاني اول دنبال مي شود. در آن زمان با تعويض وزير معارف پس از جنگ و روي كار آمدن " بصيرالدوله بدر" كه به آموزش زنان علاقه مند بود. 10 مدرسه دخترانه با شماره 1تا10در تهران تاسيس مي شوند. در اين زمان مدارس خصوصي تحت حمايت وزارت معارف قرار مي گيرند و مجوز رسمي را از اين وزارتخانه دريافت مي كنند اما هنوز هزينه تاسيس مدارس از سوي اشخاص تامين مي شود.

حامدي با اشاره به وضعيت تاسيس مدارس در استان فارس نيز تاكيد مي كند:" وضعيت مدرسه سازي در استانهاي كشور متفاوت بود و مقايسه مدارس دخترانه تهران با شيراز نيز بدين منظور صورت گرفته است. در استان فارس اولين مدارس بعد از جنگ جهاني اولين تاسيس مي شوند. يعني اولين مدرسه شيراز با وقفه اي طولاني پس از فرمان مشروطه و در سال 38 تاسيس مي شود.

اين مدرسه" بنات" نام دارد و در سال هاي 37 و 38 پس از پايان جنگ جهاني اول و با كوشش زنان افتتاح مي شود. زنان شيرازي در آن سالها با انتشار مقالاتي در روزنامه ها خواهان تربيت مادران با سواد مي شوند. زنان در آن دوره تاكيد مي كنند:" فقط با جهالت، عصمت و عفت زنان باقي نمي ماند و افزايش آگاهي و دانش زنان مغاير با مسائل اسلامي نيست."
حامدي مي گويد:" در همين دوره زنان پيشنهاد دادند كه اگر روحانيون تاسيس مدارس دخترانه را با عفت و عصمت زنان مغاير مي دانند خود مديريت مدارس را بر عهده بگيرند.

در سال 38در شيراز مقاله اي منتشر مي شود كه ديدگاه مسئولان و برخي از مردم را نسبت به تاسيس و باسواد شدن دختران روشن مي كند در اين مقاله دختران به سه طبقه تقسيم مي شوند:" گروه اول كه 80درصد دختران را در خود جاي مي دهد با سوادي دختران را در گذراندن تحصيلات ابتدايي و در كنار آن مربي گري، تربيت كودك، خانه داري و آشپزي مي دانند.
گروه دوم دختراني از خانواده هاي متمول اند كه براي تحصيل به خارج از كشور مي روند.

دسته سوم زناني اند كه به مدرسه مي روند تا در آينده با آموزش قادر به تاسيس معاش خود باشند.

به گفته حامدي اين ديدگاه در آن دوره اصلاً پذيرفته نيست و تحصيل براي تامين معاش توسط زنان از سوي مردم، مسئولان و روحانيون پذيرفته نمي شود و تاكيد همواره بر گروه اول است.
نويسنده مقاله روزنامه شيراژ دائماً تصريح مي كند كه مسئولان شهر دست به كار شوند و مدارس دخترانه تاسيس كنند تا شاهد رشد و ترقي كشورمان باشيم.

زهرا حامدي مي گويد: " با اين همه در سال هاي 37 و 38 (ه- ق) و پايان دوره قاجار پس از تاسيس اولين مدرسه دخترانه شيراز "بنات" بسياري از پيشوايان و روحانيون ديني تا يك هفته به عنوان اعتراض به تاسيس مدارس دخترانه به منابرشان نمي روند. اما با همه اين واكنش ها زنان به تاسيس مدارس ادامه و مردان نيز در اين كار به آنها ياري مي رسانند."

بنات، تربيت بنات، فاطميه، بنات ملي، عفتيه و عصمتيه، ناموس و احتجابيه جز اولين مدارس دخترانه فارس در سال هاي پاياني دوره قاجار در فارس اند.
در اين زمان در شهرهاي استان فارس به جز شهرستان آباده مدرسه اي وجود ندارد كه آن را " ياور امان الله خان" از روساي قشون ژاندارمري به دليل استقرار ژاندارمري در آن شهر تاسيس مي كند.

"اما مدارس دوره پهلوي اول در فارس و تهران به نوعي ادامه مدارس دوره ي قاجار اند و هر چند در اين دوره راههاي عملي تري براي تعليم زنان پيشنهاد مي شود از آن جمله كه با پيشنهاد زنان به دستگاههاي دولتي مقرر مي شود زنان باسواد هفته اي سه ساعت به زنان بي سواد بدون استفاده از هيچگونه امكاناتي تعليم دهند. اما هنوز اقدام عملي از سوي دولت انجام نمي شود.
در اين دروه مدارس، تعداد دانش آْموزان و معلمان افزايش مي يابد اما به لحاظ كيفي تغييري در دروس انجام نمي شودو همان مواد درسي دوره قاجار در مدارس تدريس مي شود.

در اين زمان مدارس تا كلاس پنجم و ششم ابتدايي به آموزش زنان مي پردازند.
در شهرهاي فارس مثل لار، جهرم، كازرون، لار نيز در دوره پهلوي اول مدارسي تاسيس مي شوند."

حامدي با اشاره با مساله كشف حجاب در سال هاي 1314 مي گويد: " بعد از پديده كشف حجاب تعداد مدارس دخترانه كشور افزايش مي يابد اما به لحاظ كيفي باز هم تغييري در دروس ايجاد نمي شود مگر اينكه دروس ورزش، ژيميناستيك و موسيقي در زمان رضا شاه به دروس مدارس دخترانه افزوده مي شود.

در اين زمان شهرهاي تهران، آذربايجان، خراسان، اصفهان و فارس به ترتيب بيشترين مدارس دخترانه كشور را دارند اما با اين همه تاسيس مدارس به نوعي وامدار " دوره قاجار" و فرمان مشروطه است."
حامدي در پايان به تفاوت مدارس دختران و پسران در عصر قاجار و تفاوت تعداد آنها اشاره كرد. پسران در آن دوره 100مدرسه داشتند در حاليكه زنان فقط 10مدرسه را به خود اختصاص داده بودند. وي تبعيض بين پسران و دختران در آن دوره نيز بسيار مشهود دانست.
عكس :بهمن جلالي
(http://www.qoqnoos.com/body/photography/JALALI)



سفير آمريکا در تهران: « رضا شاه, پسر بي سواد يک روستايي بي سواد، مردي که تنها مقدار ناچيزي با توحش فاصله دارد.»


"ايران نو" در دوره رضا شاه :

زماني که در سال 1941 رضا شاه ايران را ترک کرد، نود درصد جمعيت ايران بي سواد بودند. مي دانيد که خود رضا شاه هم بي سواد بود.

سفير آمريکا در تهران رضا شاه را در زمان سلطنتش چنين توصيف کرده است: «پسر بي سواد يک روستايي بي سواد»، مردي که «تنها مقدار ناچيزي با توحش فاصله دارد.» حالا اين آدم را به عنوان يک "شاه فرهنگ پرور" معرفي مي کنند!



انفجار شادی مردم پس از سقوط رضا شاه

رضاخان: من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکر ملکه انگلستان هستم




خاطرات تلخ و شيرين تاج الملوك

«شاپورجی» که با پررویی به محمدرضا می‌گفت من قبل ازاینکه تبعه ایران باشم نوکر ملکه انگلستان هستم!

ما از امثال این آدم‌ها که جاسوس و نوکر آشکار و یا پنهان انگلیسی‌ها و آمریکائی‌ها بودند دوربرمان زیاد داشتیم.
....................

رئیس کل تشریفات دوید خانه فروغی، او در رختخواب بود و داشت با تلفنی انگلیسی حرف می زد. وقتی تلفنش تمام شد به "انتظام" گفت: کاراعلیحضرت تمام شد و باید برود. انتظام پرسید: کجا؟ فروغی گفت: تبعید!
....................

اسكرين انگليسی، روی عرضه كشتی تبعيد، خطاب به رضاشاه : اين كمترين تنبيهی است كه لندن برای اعليحضرت رضا شاه درنظر گرفته است. ما انگليسی ها خيلی وفادار هستيم. با آنكه اعليحضرت رضا شاه نسبت به انگلستان كم لطفی كرده و در ميانه راه خود را به آلمان نزديك كردند، معهذا انگلستان حاضر نشد اعليحضرت را مجازات جدی كند.
....................
پروژه فارسی سازی ( فارسیفیکاسیون) ملت های غیر فارس ایران با رضا شاه شروع شد و اکنون نیز ادامه دارد.

۱۹۳۵ به نوشته «واشنگتن تايمز»، رضاشاه در سال ‪ نام پارس را به ايران تغيير داد تا همچون نازي‌ها نشان دهد از نژاد آريايي هستند

Friday, April 28, 2006



طايفه جليل مقدار قاجار از ولايت ارم آيات شام‌اند

قبيله قاجار از گروه قبايل ذوالقدر هستند. قبيله ذوالقدر به چهار اوبه تقسيم مي‌شود: 1- آقچه قويونلوها 2- آقچه‌لوها 3- شام بياتي‌ها 4- قاجارها.

قاجارها در زمان آغ‌قويونلوها به آذربايجان آمده و در 1491 م در قره‌باغ (بردع و گنجه) بوده‌اند. با گذشت زمان طوايف ايگيرمي دورد (شام بياتي‌ها) نيز به آنها پيوستند.

قاجارها در دفاع از قزلباشان و به سلطنت رسيدن صفويه رشادت فراواني از خود نشان دادند. آيبه سلطان (ابراهيم) و پدرش دانه خليل از نخستين جنگاوران منسوب به طوايف قاجاري بودند كه به فرزندان شيخ صفي‌الدين اردبيلي عشق مي‌ورزيدند.

منبع
تكميل همايون، ناصر. پايگيري نظام قزلباش و نقش قاجارها. مجله تاريخ معاصر ايران. كتاب پنجم. زمستان 1372. براي آگاهي بيشتر ن.ك:
محقق قزويني. خاستگاه تاريخي ايل قاجار. مجله تاريخ معاصر ايران، كتاب دوم. بهار 1369
تكميل همايون. ناصر. ايل قاجار در اتحاديه قزلباش. مجله تاريخ معاصر ايران. كتاب چهارم. زمستان 1371

محمد فتح‌الله بن محمدتقي ساروي در كتاب تاريخ محمدي (احسن التواريخ) درباره ريشه ايل قاجار مي‌نويسد: «اصل اين قبيله اصليه و منشاء اين طايفه نبيله جليله، كه هر يك ماه آسماني بزرگي بلكه مهر صبح روز سترگي‌اند، از ولايت ارم آيات شام‌اند كه به تقريبات اين جواهر را گنجينه گنجه آذربايجان توقف و تمكن و توطن اتفاق افتاد.

چون تركمانان صاين خاني استرآباد، كه سرشته آب و گل شرارت و شقاق‌اند، هميشه به ولايات و محالات معموره، كه در جنب دشت و قبچاق واقع است و قربي به اوبا و يورت آن طايفه داشته، تركتازي و قتل و غارت و دست‌اندازي مي كرده و بي‌حساب فزون از حساب مي‌نمودند و ايل و حشم و قبيله محتشمي كه تواند از عهده تعديات آنها برآمده و سد طرق تطريق ايشان نمود، در آن ساحات و صفحات سراغ نبود و طايفه جليل مقدار قاجار در تهور و دلاوري و شجاعت و سپاهيگري شهرتي تمام داشته و در ايران نامدار و در آذربايجان سرآمد روزگار بودند.

بنابراين شاه عباس صفوي ماضي اين ايل جليل مذكور را از گنجه كوچانيده، بعضي را به قلعه مبارك آباد كه در كنار رود گرگان چهارفرسنگي استرآباد واقع و از مستحدثات شاه فردوس جايگاه صفويست، نشانيد و برخي را به مرو شاه جهان مسكن داد.

منبع:
ساروي، محمد فتح‌الله‌بن محمدتقي، تاريخ محمدي (احسن التواريخ). به كوشش غلامرضا طباطبايي مجد. انتشارات اميركبير. 1371. تهران. ص25

Wednesday, April 26, 2006



احمدشاه کسی بود که زير بار امضاء قرارداد ١٩١٩ نرفته بود.

او حاضر نشد برای باقی ماندن در مقام پادشاهی دست به عملی بزند و با دشمنان ملت و عوامل خارجی وارد سازش و همکاری گردد؛

او به ويژه بعد از کودتا بر اصول مشروطيت و استقلال اصرار ورزيد


از رضاخان تا رضاشاه

فرهنگ قاسمی
در باره بی‌سوادی رضاخان شواهد زيادی وجود دارد، روزنامه نسيم صبا مورخه ٢٨ حمل ۱٣٠٣ در مقاله‌ای تحت عنوان "توشيح عقايد" می‌نويسد: رضاخان بیسوادی که وزرای خود را نتوانست به مجلس معرفی کند چطور لایق ریاست جمهوری است، تامینات نمی‌گذارد آزادانه بنويسم لذا توشیح عقايد ملی حقه بازان را می‌نویسم و می‌گوئيم بگذار مرتجعين ما را تکفیر کنند.(٤)اشاره به معرفی کابينه سردار سپه در برابر مجلس است که هنگام معرفی نام یکی از وزراء را فراموش می‌کند و فرو می‌ماند.

در همين مورد ملک‌الشعراء نوشته‌ای از رضاخان را منتشر می‌کند: "آقای ح ياور- قزاق‌های که معمور قزوين هستند هم اسم آنها را ممکنست پیدا و مهر آنها را بزنيد به صورت والا يک مهر ممکن نيست (اینجا امضا کرده و بعد خط زده شده است) به عذر مهر کردن و رد کردن پول به آقای تقی‌خان قبض دريافت دارید."(٥) اين سند مربوط به زمانی است که رضاخان فرمانده فوج تيرانداز همدان می‌باشد

-----
بعد از کودتا سيدضياء برای اين که سردار سپه را در کنار خود نگهدار موقعی که برای دريافت رياست وزرايی به قصر فرح آباد نزد احمدشاه می‌رود و خود فرمان نخست وزيری می‌گيرد، لقب سردار سپه و مقام رياست ديويزيون قزاق اعليحضرت شاهنشاهی را جهت رضاخان ميرپنج نيز دريافت می‌دارد.(٢٤)

متن فرمان به قرار زير است: "نظر به اعتمادی که به حسن کفايت و خدمت گذاری جناب ميرزا سيدضياء الدين داريم معزی اله را به مقام رياست وزراء برقرار و منصوب فرموده اختيارات تامه برای انجام وظايف خدمت رياست وزرايی به معزی اليه مرحمت فرموديم. حمادی الاخر ١٣٢٩"

اين يکی از اشتباهات احمدشاه بود که در اثر تاثير و تلقين انگليس‌ها از او سرزد. اين عمل بعد از اقدامات محمدعلی شاه عليه اساس مشروطيت يکی از کارهايی بود که خاندان قاجار و مشروطيت را از مشروعيت انداخت در حکومت مشروطه ملی پادشاه خودش دارای اختيارا ت تام نيست، چگونه می‌تواند در غياب مجلس به رئيس دولتی اختيارات تام بدهد، احمدشاه با دست زدن به چنين اقدامی در حقيقت عليه مشروطيت و مشروعيت خود اقدام کرد و اعتبار حکومت مشروطه سلطنتی و قانون اساسی را از بين برد. اگرچه او بعدها به اين اشتباه خود پی می‌برد ولی متاسفانه اين اشتباه جبران پذير نبود
-----
تحت اين شرائط بود که احمد شاه به فرنگ رهسپار شد و قدرت خود را کلا" از کف داده و حالا ديگر وسائل آماده بود نقشه انقراض قاجاريه چيده می‌شود و رضاخان نامزد رياست جمهوری وسپس شاهنشاه می‌گردد.

احمدشاه بعدها به اشتباه خود درباره صدور فرمان نخست وزيری در غياب مجلس برای سيدضياء که خلاف اصل مشروطيت است پی برد به همين سبب بارها خود را سرزنش کرد. احمدشاه کسی بود که زير بار امضاء قرارداد ١٩١٩ نرفته بود. او حاضر نشد برای باقی ماندن در مقام پادشاهی دست به عملی بزند و با دشمنان ملت و عوامل خارجی وارد سازش و همکاری گردد؛ او به ويژه بعد از کودتا بر اصول مشروطيت و استقلال اصرار ورزيد و با وجود اين که علاقه به اجرای قانون اساسی نشان می‌داد؛ ولی توانايی انجام آن را نداشت.

در اين زمينه گفتگويی را که بين يحيی دولت آبادی و احمدشاه شده است نقل می‌کنم: "از او پرسيدم اعليحضرتا کی شما را پادشاه کرده است. می‌گويد: خدا. می‌پرسم در ظاهر با اراده کی تخت و تاج تسليم اعليحضرت شده است والا بديهی است همه کار به مشيت الهی است. می‌گويد: با اراده ملت. می‌پرسم: آيا عهدی ميان اعليحضرت و ملت هست که از روی آن عهد وظائف ملت و سلطنت معين بوده باشد. می‌گويد: بلی قانون اساسي. می‌پرسم: پس چرا متروک مانده است. می‌گويد: من سعی می‌کنم به قانون اساسی رفتار شده باشد. می‌گويم: اعليحضرتا، ارادت بی ريب و ريايی که نسبت به وجود مقدس دارم مرا وامی دارد بی ملاحظه اين جمله را عرضه دارم اگر در اين مملکت کسی پيدا شد که به اين قانون بهتر از اعليحضرت رفتار کرد او پادشاه ايران خواهد بود، از شنيدن اين جمله رنگ شاه تغيير کرده آثار ملامت از صورتش نمايان می‌گردد."(٢٦)

از سوی ديگر احمدشاه در مذاکراتی که در فرنگ با انگليس‌ها کرد به آنها فهمانيد که برای استقلال ايران ارزش و احترام قائل است. تربيت يافتن در دامن مردانی چون ناصرالملک تازه در وی هويدا می‌شد. او می‌گويد: "هرگاه بخواهيد با ابقای من استقلال ايران ضايع شو دمرگ را ترجيح می‌دهم و آن چنان سلطنتی را نمی‌خواهم که متضمن بندگی ملت ايران و مملکتم باشد " او در مذاکراتی که با رحيم زاده صفوی فرستاده مدرس و اقليت مجلس پنجم داشت در مورد بازگشت به ايران می‌گويد: "انگليس‌ها آشکارا می‌گويند با من نمی‌شود کار کرد. با تجربه‌هايی که کرده ام اين قدر دانسته ام که دوستی سياسيون خارجه خيری ندارد ولی دشمنی آنها مضر است. ما بايد به فکر خودمان باشيم هر روزی که بتوانيم خودمان را روی پای خود نگاهداريم خواهی ديد که آنها اول کسی هستند که دست دوستی به سوی ما دراز می‌کنند."(٢٧)

احمدشاه معنی "خود به فکر خود بودن" را دير فهميد وگرنه ترک ميدا ن نمی‌کرد و در کنار مردم می‌ماند و به فرنگستان رهسپار نمی‌شد. اين بزرگ ترين ايراد بر احمدشاه بود. بهر حال جای احمدشاه را بايد کسی می‌گرفت که قدرت سازش با بيگانه را می‌داشت و اصل مشروطيت را به هيچ می‌انگاشت. زيرا استعمار احتياج به پادشاه مستبد دارد. مستبدی که همه قدرت‌ها در او متمرکز شود تا بتوان از او برای رسيد ن به اهداف و مقاصد استعماری بهره گرفت و به آسانی بر منابع و ثروت ملی ايران چنگ انداخت و آن را به تاراج برد



كارنامه سياه و غفلت و جهالتى كه نخبگان و بزرگان قوم ترك و آذربايجانى در ايران اوايل قرن بيستم در مورد پايان دادن به حاكميت سياسى مليت ترك در ايران (سقوط دولت قاجار) از خود نشان داده اند٬ در پرسپكتيوى تاريخى بيشك از حد ناآگاهي اى ساده و اشتباهى قابل توجيه بسيار فراتر رفته و به ابعاد بلاهتى تاريخى رسيده استּ

سؤزوموز
مؤعجوز-توركجه وئبلاگىندانּ از وبلاگ معجز-تركى


او زامان خالق شاديمان اولاجاق
كى وطن "مادرى زبان" اولاجاق
اوندا "تئهرانلى" ناگران اولاجاق
اهل-ى آذربايجان´ه اينشاللاه!

او زامان خالق غوصصه دن آزاد
اولار هم گؤز ايشيق٬ كؤنول آباد
كسيله ر بانگ-ى ناله-و فرياد
دوزه له ر بو زمانه اينشاللاه!

------------------------


ساقييا بئله آف-و اوف ائتمه!!Sâqiya belə âf-o ûf etmə!
دولانار بو زمانه٬ اينشاللاه! Dolanar bu zəmânə, inşallah!
خالقا ائيله ر زمانه رحم دخىXalqa eylər zəmânə rəhm dəxi
اوخو قويماز كمانه٬ اينشاللاه!Oxu qoymaz kəmânə, inşallah!

ميللتين دردى جهل-و غقلتديرMillətin dərdi cəhl-u qəflətdir
چاره سى عئلم ايله صنعتديرÇârəsi êlm ilə sən’ətdir
خالقيميز مرد-ى باكياستديرXalqımız mərd-i bâkəyasətdir
گله ر آخر زبانه٬ اينشاللاه!Gələr âxər zəbânə, inşallah!

اوخودار نووجاوان اينسانىOxudar novcavan insanı
عاليم ائيله ر قيزى و اوغلانىÂlim eylər qızı və oğlanı
اولار همره زمان-ى طولانىOlar həmrəh zəmân-i tûlâni
عؤمرو هم شادييانه٬ اينشاللاه!Ömrü həm şâdiyanə, inşallah!

اولار آيروپيلانلار آمادهOlar ayropilanlar âmâdə
گزه ريك بيز ده چرخ-ى مينادهGəzərik biz də çərx-i minâdə
دمله ريك چايى عرش-ى اعلادهDəmlərik çâyı ərş-i ə’lâdə
تؤكه ريك ايستكانه٬ اينشاللاه!Tökərik istəkânə, inşallah!

يئرى ماشين ايله سؤكه ر زاريعYeri mâşin ilə sökər zâri’
خرمنى عئلميله دؤيه ر زاريعXərməni elmilə döyər zâri’
قازانار خئيلى سيم-و زر زاريعQazanar xeyli sim-u zər zâri’
ايشله مه ز موفته خانه٬ اينشاللاه!İşləməz müftə xânə, inşallah!

فهله-و رنجبر گئده ر درسهFəhlə-vu rəncbər gedər dərsə
روزنامه آليب٬ چوبان گلسهRûznâmə alıb çoban gəlsə
اولار هم كربلايى تؤحفه نيسهOlar həm Kərbəlâyı töhfənisə
آشينا هر زبانه٬ اينشاللاه! Âşina hər zəbanə, inşallah!

چون اولار عئلم-و فضل اناثه انيسÇün olar elm-u fəzl ənâsə ənis
ييخيلار خانيمان-ى ناف نيويسYıxılar xâniman-i nâfnivis
دخى گئتمه ز توكذذبان-ى خبيثDəxi getməz Tükəzzəbân-i xəbis
جانيب-ى وايقان´ه٬ اينشاللاه!Cânib-i Vâyqân’ə, inşallah!

او زامان خالق شاديمان اولاجاقO zaman xalq şadıman olacaq
كى وطن "مادرى زبان" اولاجاق Ki vətən “mâdəri zəban” olacaq
اوندا "تئهرانلى" ناگران اولاجاقOnda “Tehranlı” nâgəran olacaq
اهل-ى آذربايجان´ه٬ اينشاللاه!Əhl-i Âzərbâycân’ə, inşallah!

او زامان خالق غوصصه دن آزادO zaman xalq qüssədən âzâd
اولار هم گؤز ايشيق٬ كؤنول آبادOlar həm göz ışıq, könül âbâd
كسيله ر بانگ-ى ناله-و فريادKəsilər bang-i nâlə-vu fəryad
دوزه له ر بو زمانه٬ اينشاللاه!Düzələr bu zəmânə, inşallah!
-------------------------------------------


سه نكته و شعر معجز

رسميت زبان تركى:
١- زبان تركى در ايران از تاريخ هزار ساله دولتى بودن برخوردار استּ اين زبان در قرن بيستم نيز ٬ گرچه كوتاه مدت٬ در آذربايجان زبان رسمى و دولتى اعلام شده استּ رسمى و دولتى شدن دوباره زبان تركى در ايران و ضرورت انجام تغييرات لازمه در اين راستا در قانون اساسى٬ اساسيترين٬ عاجلترين و غيرقابل چانه زنىترين نياز فرهنگى٬ حق طبيعى و خواست دمكراتيك توده ترك در ايران استּ اين خواست در دوران معاصر٬ همانگونه كه در شعر معجز نيز آشكارا ديده مىشود٬ گذشته اى اقلا صدساله داردּ اين ضرورت امروزه با رسمى شدن زبان هاى مليتهاى مخلتف در دو كشور همسايه ايران يعنى عراق و افغانستان دوچندان شده استּ از اين پس٬ مىبايست تغيير قانون اساسى و رسمى و دولتى شدن دوباره زبان تركى در آن٬ يك صدا پيش شرط اصلى خلق ترك و همه نمايندگان و منسوبين فرهنگى و سياسى آن در هرگونه حمايت از هر شخصيت و كانديدا و فرقه و نهاد و حزب و حكومت و ּּּּ و در همه مناسبتها از جمله انتخابات نمايندگان مجالس مختلف و بويژه رئيس جمهورى باشدּ وظيفه روشنفكران ترك ايرانى٬ تلاش براى درك ضرورت و ماهيت استراتژيك اين خواست كليدى٬ همگانى و توده اى نمودن سريع آن در ميان پاره هاى خلق ترك در سراسر ايران٬ انعكاس رسمى و هر چه گسترده اين خواست ملى در تمام پلاتفرمهاى فرهنگى و سياسى داخل و خارج كشورى و تثبيت و تسجيل آن در بالاترين سطوح نهادهاى بين المللى استּ جاى خوشبختى بسيار است كه عمده روشنفكران ترك ايرانى نيز مسئولانه و عملا در اين جهت گام برمىدارند ּ (نگاه كنيد به نوشته: من از رسميت بخشيدن به زبان تركي سخن ميگويم

با اينهمه متاسفانه ديده مىشود كه برخى از فعالين فرهنگى و سياسى ترك ايرانى (مثلا گروهى از فعالين و فرهنگيان آذربايجانى كه اخيرا ديدارى با آقاى كروبى داشته اند) وقوف كافى بر سابقه رسميت هزار ساله زبان تركى در ايران و بويژه رسميت دولتى آن در دوره حاكميت حكومت ملى آذربايجان در سالهاى جنگ جهانى دوم٬ مفاد عهدنامه ها و اعلاميه هاى حقوق بين المللى ناظر به حقوق بشر و حقوق زبانى و الزامات دولتها در تطابق خود با آنها٬ سير تاريخى و امروز نيازها و شعارهاى استراتژيك خلق ترك در ايران٬ فعل و انفعالات دمكراتيك صورت گرفته در جهان٬ منطقه و كشورهاى همسايه و ּּּּ نداشته و هنوز مشغول مطرح نمودن خواستهاى بى پشتوانه و نامتناسب با شرايط و احتياجات روز٬ مانند اجراى اصول غيردمكراتيك ١٥ و يا ١٩ قانون اساسى –مىباشندּ حال آنكه حتى در صورت اجراى اين اصول و با غير رسمى ماندن زبان تركى٬ هيچگونه تضمين عملى براى ادامه پايبندى دولت به اجراى آنها در آينده وجود نداردּ علاوه بر آن٬ اين اصول با رسميت دادن انحصارى به زبان فارسى و به رسميت نشناختن وجود و هويت ملل مختلف در ايران (تاكيد به ملت ايران به جاى ملتهاى ايران)٬ خود از ريشه هاى مساله ملى و زبانى در ايران شمرده مىشوندּ آموزش زبانهاى مادرى و يا آموزش به زبانهاى مادرى بدون رسمى شدن زبان تركى در ايران٬ خواستى بى معنى و بدون آينده استּ درجا زدن٬ تنزل و عقبگرد برخى از فعالين فرهنگى ترك ايرانى به شعارهاى دور از ذهنيت و مدنيت معاصر و اساسا بىپشتوانه و تضمينى مانند اجراى اصول غيردمكراتيك ١٥ و ١٩ قانون اساسى – كه صريحا زبان فارسى را تنها زبان رسمى ايران اعلام نموده است- رفتار و وضعيتى فوق العاده زيانبار و ناخوشايند و تماما بر عليه منافع خلق ترك در ايران است و باعث ايجاد تصويرى نادرست از سير مبارزات و ماهيت و سطح خواستهاى فرهنگى و سياسى خلق ترك در نزد ديگر ايرانيان٬ مقامات دولتى و نهادها ى بين المللى و افكار عمومى جهان مىشودּ بويژه اكنون كه حتى مليتهاى كم شمارى مانند تركمنها و كردهاى ايران نيز خواستار رسميت زبانهاى خود شده اند٬ مطرح ننمودن شعار و خواست محورى رسميت زبان تركى از سوى برخى از روشنفكران ترك ايرانى٬ نشانگر درجه بسيار بزرگ عدم بلوغ و نازل بودن بارز تئوريك٬ فرهنگى و سياسى و عقب ماندگى جنبش ملى دمكراتيك ترك و آذربايجانى در مقايسه با جنبشهاى ديگر ملل ايرانى مانند تركمن و كرد استּ

موقعيت تهران:
٢- معجز در شعر خود "تهران" را نه به معنى شهر و يا استان تهران كنونى بلكه مجازا و به معناى حكومت مركزى ايران بكار برده استּ نبايد فراموش نمود كه بين يك چهارم تا يك سوم اراضى استان تهران٬ در سير طبيعى تاريخ و در اواخر قرن نوزده ترك نشين بوده و بنابراين جزئى از منطقه به هم پيوسته ترك نشين در شمال غرب كشور و يا آذربايجان ائتنيك مىباشدּ علاوه بر آن پايتخت و متروپل تهران نيز خود بر سرحد ناحيه ترك نشين شمال غرب (آذربايجان) و ناحيه فارس نشين مرز-شرق ايران (فارسستان) جاى گرفته و شهرى كاملا فارس نشين و يا فارسستاني شمرده نمىشودּ بىشك در ايرانى فدرال مناطق تركنشين استان تهران٬ مانند همه مناطق ترك نشين شمال غرب كشور (معيار تركيب جمعيتى نواحى در اواخر قرن نوزده و پيش از تاسيس دولت پهلوى است) در ايالت آذربايجان قرارداده خواهند شد و موقعيت آينده متروپل تهران نيز موضوعى تعيين كننده در روابط بين دو مليت ترك و فارس در ايران فدرال خواهد بودּ

دولت تركى-آذربايجانى قاجارى:

٣- شعر معجز داراى سه بند ديگر نيز ميباشد كه در باره انتقاد و نكوهش از دولت تركى-آذربايجانى قاجار ميباشدּ (در زير آورده ميشود)ּ او در اين بندها سقوط دولت قاجار را با رسمى شدن زبان تركى٬ با باز شدن زبانها٬ با شكوفائى زبان و فرهنگ تركى در ايران يكى دانسته استּ اكنون همه به خوبى ميدانيم كه اين تصور در ضمن نادرستى٬ بسيار ساده انگارانه نيز بوده استּ شكى نيست كه بخش عمده اى از روشنفكران٬ نخبگان و بزرگان ترك و آذربايجانى در اوايل قرن بيستم٬ از چپ و راست و مذهبى٬ از يكسو به علت سطحى نگرىاى حيرت العقول٬ تحت تاثير شعارهاي تجدد٬ مشروطيت٬ آزادى٬ جهموريت و ּּּּ رضا خانى ٬ عامل امپريالسيم بريتانيا قرار گرفته و از سوى ديگر به سبب غفلتى غير قابل توجيه و به طرزى شگفت انگيز٬ متوجه تصوير بزرگتر يعنى توطئه هاى انگلستان در پايان دادن به حاكميت دول و گروههاى تركى آسيا از هندوستان و ايران و عثمانى نشده بودندּ و متاسفانه در نتيجه اين سطحينگرى و غفلت٬ به صورت عوامل بى جيره و مواجب استعمار انگليس در مخالفت با دولت آذربايجانى –تركى قاجار و سرنگونى دمكرات ترين٬ مدنيترين و متجددترين حاكم ايران يعنى احمدشاه و از آن بدتر به عنوان عاملين پايان دهنده به حيات آخرين سلسله ترك و آذربايجانى در ايران و جهان و پايان يافتن حاكميت سياسى هزار ساله خلق ترك در ايران عمل نموده اندּ

در حاليكه روشنفكران و سياسيون ترك و روس و رهبران آنها در اوايل قرن بيستم (لنين و آتاتورك)٬ با مجادلات خود توانسته اند كه دولتهاى مدرن٬ مستقل و ملى روسيه و تركيه نوين را پايه گذارى كنند٬ اكثر روشنفكران و سياسيون ترك و آذربايجانى در ايران (به استثناء شمار اندكى مانند مصدق و صولت الدوله قشقائى) تنها گروهى هستند كه به دست خود تيشه به ريشه عمر آخرين سلسله تركى-آزربايجانى ايران و جهان يعنى دولت قاجار زده اند و اين حادثه اى منحصر به فرد در تاريخ معاصر جهان ميباشدּ

از جنبه ملى نيز اينان٬ يكى از زمينه سازان و مسئولين به حاكميت رسيدن قوم اقليت فارس در ايران٬ تثبيت قوميتگرايى فارسى و نژادپرستى آريايى به عنوان فرهنگ ملى مردم و دولت ايران٬ شتاب گرفتن روند ريشه كن كردن و انهدام تمام و كمال زبان و فرهنگ و هويت خود تركى و فارس نمودن همه اينها در كشور٬ محو وحدت ارضى و موقعيت اقتصادى و ּּּ آذربايجان و معامله مستعمره نمودن با آن شمرده ميشوندּ

كارنامه سياه و غفلت و جهالتى كه نخبگان و بزرگان قوم ترك و آذربايجانى در ايران اوايل قرن بيستم در اين مورد يعنى پايان دادن به حاكميت سياسى مليت ترك در ايران از خود نشان داده اند٬ در پرسپكتيوى تاريخى و به نظر اينجانب٬ بيشك از حد ناآگاهياى ساده و اشتباهى قابل توجيه بسيار فراتر رفته و به ابعاد بلاهتى تاريخى رسيده استּ تاريخ به ما نشان داد كه ساقط نمودن دولت تركى-آذربايجانى قاجار و بويژه سلطنت احمدشاه٬ بر خلاف تصور اين گروه٬ نه تنها دمكراسى و مدرنتيه و رفاه و ּּּּ اى به همراه خود نياورد بلكه مترادف با تعطيل شدن مشروطيت٬ سلب همه آزاديهاى دمكراتيك ملل و مردم ايران٬ تبديل اين كشور به يك ديكتاتورى جهان سومى و كشورى مستعمره گرديدּ

اؤز اؤزون اؤلدوروبدو شاه-ى قجر
دار-ى عوقبايه ائيله ييبدى سفر
دوزدو بو سؤز٬ يالان دئييل بو خبر
بويانيب رختى قانه اينشاللاه!

وئردى چون تاج-و تختينى باده
قالمادى ايش اونا بو دونياده
ساقييا قورخما٬ دور٬ گتير باده
دخى گلمه ز بو يانه٬ اينشاللاه!

قالدى بيرجه برادرى شاه´ين
او دا دوشموش گؤزوندن آللاه´ين
تؤكه قانين گره ك او بدراه´ين
بلكه ميللت اويانه٬ اينشاللاه!


گئرچه يه هو!!!

Friday, April 21, 2006



رضا خان: از مهتری سفارت انگليس تا تخت خونين سلطنت نظامي

اسناد علنی شده دولت آمريكا


* رضا شاه را انگليسی ها به قدرت رسانيدند، انگليسی ها حكومت او را حفظ كردند، و زمانی كه تداوم قدرت او را غيرمفيد تشخيص دادند در سال 1941 رضا شاه را صحيح و سالم از ايران خارج كردند و پسرش را جايگزين او نمودند.

* در دوران رضاشاه، بر اثر فقر و بيماری 11 ميليون از جمعيت ايران كم شد. در سال 1914 جمعيت ايران 20 ميليون نفر بود كه در سال 1919 به 11 ميليون نفر كاهش يافت. يعنی حدود 8 الی 10ميليون نفر از مردم ايران از گرسنگی و بيماری های ناشی از كمبود مواد غذايی و سوءتغذيه مردند.

* در همان سالها پول نقد رضا شاه در بانك های خارج بالغ بر 200 ميليون دلار بود و در بانك ملی تهران 50 ميليون دلار پول نقد داشت، كه در مقايسه با امروز، سر به دهها ميليارد می زند.

* حق با مصدق بود كه گفته بود رضاشاه پول فروش نفت را به حساب های شخصی خود در خارج می ريزد.عملاً تمامی درآمدهای نفتی ايران در دوره رضا شاه، يعنی رقمی در حدود 200 ميليون دلار، به حساب های شخصی او انتقال يافته بود.

* 6 تا 7 هزار روستای ايران را به زور از مردم گرفت و به مالكيت خود در آورد و گران ترين قطعات جواهرات سلطنتی را در خارج فروخت.رضا شاه نه تنها بزرگ ترين زمين دار قاره آسيا بلكه بزرگ ترين زمين دار در سراسر جهان بود.

* از رياست الوزرايی رضا خان تا سلطنت او تمامی مخالفت های آشكار با سلطه بريتانيا و ديكتاتوری پهلوی (كه يكی بودند) سركوب شده و ايران به يك ديكتاتوری نظامی واقعی و به يك مستعمره واقعی تبديل شده است. انگليسی ها كنترل كامل ايران را به دست آورده اند


محمدقلی مجد در 26 اسفند 1324 ش. در تهران به دنيا آمد. تحصيلات خود در دانشگاه های سن اندريو (1970)، منچستر (1975) و كرنل (1978) با درجه دكترا به پايان برد و به تدريس در برخی از دانشگاه های ايالات متحده آمريكا، از جمله دانشگاه پنسيلوانيا (1993 -1998)، مشغول شد. دكتر محمدقلی مجد از سال 1999 به طور تمام وقت به تحقيق و تأليف در حوزه تاريخ معاصر ايران اشتغال دارد. اخير متن مصاحبه ای كه عبدالله شهبازی محقق تاريخ ايران با وی انجام داده روی سايت اختصاصی وی قرار گرفته است. آنچه می خوانيد از اين مصاحبه برگرفته شده است.




اين گفتگو بر محور كتاب اخير دكتر مجد بنام "بريتانيا و رضا شاه" انجام شده است. اين اولين پژوهشی است كه دربارۀ تاريخ ايران در دوره رضا شاه بر بنياد اسناد علنی شده وزارت خارجه اين اسناد آمريكايی به ويژه از اين زاويه ارزشمند و بااهميت هستند كه چشم انداز و روايتی به كلی متفاوت را از حوادث ايران در سال های صعود و سلطنت رضا شاه عرضه می كنند. مثلاً، اسناد آمريكايی اين تصوّر را كه ساليان مديد در ميان ايرانيان وجود داشت تأييد و مستند می كنند كه رضا شاه را انگليسی ها به قدرت رسانيدند، انگليسی ها حكومت او را حفظ كردند، و زمانی كه تداوم قدرت او را غيرمفيد تشخيص دادند در سال 1941 رضا شاه را صحيح و سالم از ايران خارج كردند و پسرش را جايگزين او نمودند.

دروغ بزرگ ديگر اين است كه گويا رضا شاه برخلاف پسرش اهل انتقال پول به خارج از كشور نبود و ثروت مهمی در خارج نيندوخت. اسناد آمريكايی نشان می دهند كه رضا شاه حدود 200 ميليون دلار در بانك های خارج و معادل 50 ميليون دلار در ايران ذخيره پولی شخصی داشت. توجه كنيد كه اين رقم متعلق به سال 1941 ميلادی است و به پول امروز ثروت فوق را بايد با ارقام ميلياردی محاسبه كرد. به علاوه، ما می دانيم كه «اعليحضرت پهلوي» در سال 1941 به هيئت نمايندگی انگليس در تهران پناهنده شد، به وسيله يك كشتی انگليسی از ايران خارج شد و تا پايان عمر در مناطق تحت سلطه انگليس زندگی كرد. به علاوه، ما می دانيم كه انگليسی ها قصد داشتند رضا شاه را در اواخر عمرش از ژوهانسبورگ به كانادا انتقال دهند كه به دليل بيماری اش ميسر نشد.

من ابتدا مشغول كار بر روی كتاب ديگرم، دربارۀ تقسيم اراضی ايران در ماجرای انقلاب سفيد بودم. در آن زمان به خاطرات و دستنوشته های پدرم دربارۀ حوادث جنگ جهانی دوّم مراجعه می كردم و تصميم گرفتم كه اگر در رابطه با مسائلی كه پدرم مطرح كرده اطلاعات و اسنادی پيدا شد، آن ها را ضبط كنم. در جعبه هايی كه در آن روز برايم آوردند، چند گزارش دربارۀ وضع ايران در اواخر حكومت رضا شاه وجود داشت. اين گزارش ها سرزمينی را توصيف می كرد كه بيست سال غارت شده، با وحشی گری سركوب شده و به شدت آسيب ديده بود. فقر، ستم، قتل در زندان، سانسور، و جالب تر از همه كمبود مواد غذايی در اين كشور بيداد می كرد. اين وضع خيلی متفاوت بود با آن چه كه ما در كتاب ها دربارۀ رضا شاه به عنوان "بنيانگذار ايران مدرن" خوانده بوديم. من به زودی متوجه شدم كه اسناد مربوط به سال های 1921-1941 ايران بسيار زياد است. و فهميدم كه كشف مهمی كرده ام و تصميم گرفتم كه بر اساس اين اسناد كتاب رضا شاه را بنويسم.

در خاطرات پدرم خوانده بودم كه پس از سقوط رضا شاه، بعضی از مردم، به ويژه دكتر محمد مصدق، گفته بودند كه تمام درآمدهای نفتی ايران در دوره رضا شاه عملاً به بهانه خريد مهمات و اسلحه به حساب های بانكی شخصی شاه در لندن و آمريكا ريخته می شد. تصميم گرفتم كه اين ادعا را نيز مورد بررسی قرار دهم. تنها يك نگاه ساده به اسناد مربوط به نفت و ماليه ايران و ارقامی كه در اين اسناد ذكر شده بود كافی بود تا ثابت كند كه ادعای مصدق كاملاً درست بوده است. بله، عملاً تمامی درآمدهای نفتی ايران در دوره رضا شاه، يعنی رقمی در حدود 200 ميليون دلار، به حساب های شخصی او انتقال يافته بود. برای اين كه عظمت اين رقم را دريابيم اسناد آمريكايی به روشنی نشان می دهد در حالی كه انگليسی ها بخش اصلی درآمدهای عظيم نفتی ايران را می دزديدند، آن مقدار اندكی هم كه به ايران داده می شد به وسيله شخص رضا شاه دزديده می شد.

طبق اسناد آمريكايی، حتی پس از قتل عام مشهد در سال 1935 نيز مسئوليت تأمين امنيت شخصی رضا شاه به دست انگليسی ها بود.

پس از اتمام كتاب جديدم دربارۀ غارت آثار باستانی و عتيقه ايران طی سال های 1925 -1941، از نوامبر 2001 كار بر روی تحقيقی را آغاز كرده ام دربارۀ تاريخ ايران در زمان جنگ اوّل جهانی. اين بار هم متوجه شدم كه اسناد وزارت خارجه آمريكا در اين زمينه بسيار گسترده و مفيد است ولی طی اين سال ها كمترين توجهی به آن ها نشده است.

طبق اسناد آمريكايی، در سال 1914 جمعيت ايران 20 ميليون نفر بود كه در سال 1919 به 11 ميليون نفر كاهش يافت. توجه بفرماييد. يعنی حدود 8 الی 10ميليون نفر از مردم ايران از گرسنگی و بيماری های ناشی از كمبود مواد غذايی و سوءتغذيه مردند. در اسناد آمريكايی مدارك مستندی دربارۀ اين تراژدی بزرگ انسانی وجود دارد. چهل درصد از مردم ايران طی چند سال قلع و قمع و نابود شدند. تنها در سال 1956 بود كه ايران توانست به جمعيت 20 ميليونی سال 1914 برسد.

بزرگ ترين افسانه ای كه دربارۀ رضا شاه ساخته شده، معرفی او به عنوان "بنيانگذار ايران نو" و "مدرنيزه كردن ايران" به وسيله اوست. هشتاد سال است كه اين دروغ را به خورد ما می دهند. همانطور كه اشاره كرديد، محافل خاصی در لندن در حال تهيه كتاب جديدی هستند كه طی آن رضا شاه به عنوان معمار "ايران نو" مطرح می شود. ويراستار اين كتاب استفانی كرونين است و عنوان آن چنين است: سازندگی ايران نو: 1921 -1941، دولت و جامعه در دوران رضا شاه پهلوی. من حدس می زنم كه در اين كتاب همان دروغ به شكلی بزرگ تر و آشكارتر تكرار شود.

اجازه دهيد به برخی از واقعيات اين "ايران نو" يا "ايران مدرن" در دوره رضا شاه اشاره كنم:

زمانی كه در سال 1941 رضا شاه ايران را ترك كرد، نود درصد جمعيت ايران بی سواد بودند.

"ايران نو"، كه "رضا شاه كبير" معمار آن بود، يك ديكتاتوری بی رحمانه و خشن نظامی بود كه در آن قانون اساسی و مجلس به شوخی شباهت داشت. اين "ايران نو" يكی از فقيرترين و عقب مانده ترين كشورهای جهان زمان خود بود كه نود درصد جمعيت آن بی سواد بودند از جمله خود رضا شاه. رضا شاه هر چند در زمينه بی سوادی به نود در صد مردم تحت سلطه خود شباهت داشت، ولی در يك چيز با آن ها متفاوت بود. او يكی از ثروتمندترين مردان جهان زمان خود به شمار می رفت.

رضا در يك خانواده فقير روستايی در منطقه سوادكوه مازندران به دنيا آمد. طبق اسناد آمريكايی، رضا در نوجوانی به عنوان مهتر (نگهبان اسب) در هيئت نمايندگی بريتانيا مستخدم بوده است. طی دوران بيست ساله ای كه او بر ايران حكومت كرد، بدون ترديد به يكی از ثروتمندان درجه اوّل جهان تبديل شد.

رضا شاه شش الی هفت هزار روستا را در ايران به زور تملك كرد. اين املاك از فريمان در استان خراسان شروع می شد و تا لاهيجان در استان گيلان امتداد داشت و عملاً بيش تر اراضی لرستان، شمال خوزستان و بيش تر كرمانشاهان، بخش مهمی از كرمان و تمامی مناطق جنوبی تهران، به ويژه ورامين، جزو املاك شاه بود. تمامی هتل های شمال ايران به رضا شاه تعلق داشت. مناطق پهناوری در تهران و شميران از مالكين بی دفاع آن ها به زور گرفته شد و در مالكيت شخصی شاه قرار گرفت. به اين ترتيب، رضا شاه نه تنها بزرگ ترين زمين دار قاره آسيا بلكه بزرگ ترين زمين دار در سراسر جهان بود.

رضا شاه تعدادی كارخانه های قند و شكر، ابريشم و نساجی احداث كرد. اين كارخانه ها به دولت ايران تعلق نداشتند بلكه ملك شخصی شاه بودند ولی هزينه احداث آن ها به وسيله دولت ايران پرداخت شد. ما بر اساس منابع متعدد، از جمله گزارش های آمريكائيان، می دانيم كه در سال 1941 رضا شاه 750 ميليون ريال در بانك ملّی تهران پول نقد داشت. اين رقم برابر است با 50 ميليون دلار زمان خود. من بر اساس اسناد وزارت خارجه و وزارت خزانه داری آمريكا نشان داده ‎ام كه رضا شاه حدود 200 ميليون دلار در حساب های بانكی خود در خارج از كشور پول نقد داشت.

اين پول از كجا به دست آمد؟ مهم ترين منبع ثروت رضا شاه درآمدهای نفتی ايران بود كه طی ساليان سال به حساب های بانكی او در لندن، نيويورك، سويس و حتی تورنتو واريز می شد. اسناد آمريكايی مكانيسم انتقال اين پول را به روشنی نشان می دهند. اين مكانيسم ساده بود. سهمی كه كمپانی نفت انگليس و ايران به دولت ايران می داد هيچگاه وارد ايران نمی شد. اين پول در بانك های لندن ذخيره می شد و هر سال مجلس به اصطلاح تصويب می كرد كه درآمدهای نفتی خرج خريد تسليحات شود. از اين به بعد اتفاق عجيبی می افتاد و پول نفت ناپديد می شد. طبق گزارش وزارت خزانه داری آمريكا و بانك جهانی، طی سال های 1921 -1941 كمپانی نفت انگليس و ايران 185 ميليون دلار به ايران پرداخت كرده است. اين پول چه شده است؟ طبق گزارش وزارت خارجه آمريكا در سال 1941، رضا شاه در اين زمان 100 ميليون دلار در حساب های بانكی خارج پول داشت. گزارش های تكميلی نشان می دهد كه او فقط در بانك لندن 150 ميليون دلار پول داشت. طبق گزارش وزارت خزانه داری آمريكا در همين سال، رضا شاه در نيويورك 18 ميليون و 400 هزار دلار پول داشت كه 14 ميليون دلار آن به صورت پول نقد و طلا و 4/4 ميليون دلار آن به صورت سهام و اوراق بود. اين گزارش ها نشان می دهد كه رضا شاه مبالغ هنگفتی در بانك های سويس اندوخته شخصی داشت و همين طور در تورنتوی كانادا. طبق اين گزارش های كاملاً رسمی و معتبر، در سال 1941 مجموع ثروت رضا شاه در بانك های خارج به رقم 200 ميليون دلار رسيده بود. يعنی در عمل تمامی درآمدهای نفتی ايران طی سال های 1921-1941 به سرقت رفته بود.

غارت ايران به وسيله رضا شاه واقعاً عظيم بود. طبق اسناد آمريكايی، محصول زراعت روستاهايی كه رضا شاه غصب كرده بود هر ساله به روسيه و آلمان صادر می شد و پول آن به حساب های بانكی شاه در لندن، سويس و نيويورك واريز می شد. درآمد صادرات ترياك ايران به هنگ كنگ و چين هم در حساب های بانكی شاه در لندن و نيويورك ذخيره می شد. حتی گله های گوسفند و چوبهای منطقه دريای خزر هم به روسيه صادر و به دلار تبديل شده و در بانك های خارج ذخيره می شدند. توجه كنيد كه در سال 1941 كل گردش پول بانك صادرات و واردات آمريكا صد ميليون دلار بود. در اين زمان رضا شاه دويست ميليون دلار پول نقد داشت. من تصوّر نمی كنم كه راكفلر هم در آن زمان چنين پول نقدی در اختيار داشت. ما همچنين به طور مستند می دانيم كه رضا شاه بهترين قطعات جواهرات سلطنتی ايران را خارج كرد و فروخت. به اين ارقام اضافه كنيد هفت هزار روستا، هتل ها و كارخانه ها و غيره را.

در اينجا معمايی مطرح می شود كه بايد مورد بررسی قرار گيرد. هفت هزار روستا يعنی هفت هزار ملك ششدانگی كه رضا شاه از مردم و خرده مالكين ايرانی غصب كرده بود، در طول دهه های 1950 و 1960 فروخته شدند ولی پول های نقد رضا شاه در بانك های خارج چه شد؟ ما می دانيم كه در سال 1957 پول نقد محمدرضا پهلوی در حساب بانكی اش در لندن حدود 20 ميليون پوند استرلينگ بود. ولی اين همه پول نيست. ثروت نقدی رضا شاه واقعاً به كجا رفت؟ و نيز اين مهم است كه بدانيم اداره اين سرمايه عظيم با چه كسی و با چه مؤسسه خارجی بود؟

دو سال پيش من كتابی را به اتمام رسانيدم دربارۀ غارت آثار باستانی و ميراث فرهنگی ايران در دوره پهلوی اوّل. در كتاب فوق نشان داده ‎ام كه مقادير عظيمی از عتيقه جات و ذخاير باستانی ايران در طی سال های 1925 -1941 از كشور خارج شد. بخش مهمی از آثار باستانی و عتيقه جات ارزشمند تخت جمشيد و دامغان و ری به دانشگاه های شيكاگو و پنسيلوانيا انتقال يافت. در حالی كه سهم موزه هنری متروپوليتن در نيويورك قطعات بی ارزشی بود از نيشابور و ابونصر.

طبق اسناد دولتی آمريكا، افرادی مانند پروفسور پوپ در كار سرقت عتيقه جات از امام زاده ها و مساجد ايران و فروش آن ها به موزه های آمريكايی بودند. طبق اين اسناد، اشيايی كه برای نمايش در نمايشگاه هنر ايران، كه در سال 1931 در لندن برگزار شد، به خارج انتقال يافت هيچگاه به ايران بازگردانيده نشدند. اسناد آمريكايی نشان می دهند كه محمدعلی فروغی (ذكاءالملك) و پسرش محسن فروغی نماينده و كارگزار پروفسور پوپ در ايران بودند و در كار سرقت و قاچاق آثار باستانی. بر اساس اسنادی كه در كتاب فوق منتشر كرده ام، بدون هيچ ترديد، دولت ايران می تواند در دادگاه های ايالات متحده آمريكا اقامه دعوی كند و خواستار استرداد اشياء و عتيقه جاتی شود كه به سرقت رفته و به طور غيرقانونی از ايران خارج شده است.

اكنون در حال كار بر روی تاريخ دو جلدی ايران در سال های 1919- 1930 هستم. جلد اوّل به استقرار ديكتاتوری نظامی در ايران به وسيله بريتانيا طی سال های 1919 -1923 اختصاص دارد. يعنی از دوره وثوق الدوله تا رضا پهلوی. جلد دوّم به تحكيم ديكتاتوری نظامی به وسيله بريتانيا اختصاص دارد. يعنی از رياست الوزرايی رضا خان تا سلطنت او. اين كتاب با ماجرای سركوب خونين عشاير ايران در سال های 1929 -1930 پايان می يابد. از اين زمان تمامی مخالفت های آشكار با سلطه بريتانيا و ديكتاتوری پهلوی (كه يكی بودند) سركوب شده و ايران به يك ديكتاتوری نظامی واقعی و به يك مستعمره واقعی تبديل شده است. انگليسی ها كنترل كامل ايران را به دست آورده اند و زمينه برای الغای امتياز نفت دارسی و جايگزين كردن آن با قرارداد 1933 فراهم شده است./

علل مخالفت انگلوفیلها با میرزا آقاسی



حاجی میرزا آقاسی همیشه گوش شاه را (محمدشاه را) از بدی انگلیسها پر می کند

: اینجا بهتر است به علل مخالفت انگلوفیلها با میرزا آقاسی نیز اشاره مختصری بشود

بنا به گفته محمود محمود " حاجی میرزا آقاسی همیشه گوش شاه را (محمدشاه را) از بدی انگلیسها پر می کند و به او حالی کرده است که انگلیسها دشمن شاه می باشند. "(تاریخ روابط سیاسی... ص475 ج 2) کاملا چنین به نظر می رسد که بدگویی انگلیسی ها و شوونیستها از حاجی میزا آقاسی به خاطر ضدیت او با انگلیس است و نیز او را روسی جلوه می دهند چون انگلیسی نبوده است .

از اقدامات مفید میرزاآقاسی این بود که " در اندک مدتی بین ده تاسی کرور 5 تا15 میلیون تومان از خزانه کشور را صرف توپ ریزی کرده زیرا مکرر شنیده بود که علت شکست ایران از روسیه فقدان توپخانه بوده است." ایران دردوره سلطنت قاجار- ص 136 زیرنویس .

و بر عکس انگلیسیها اگر از کسی خوششان نمی آمد اتهام دروغ بدو می بستند. مثلا در خصوص بحر خزر و بخشیدن آن به روسها انگلیسیها از قول حاج میرزا آقاسی گفته اند که حاج میرزا آقاسی گفته " ما کام شیرین دولت را برای مشتی آب شور، تلخ نمی کنیم " که محمود محمود در مقدمه کتاب امیرکبیر و ایران اظهار نموده که این گفته دروغ است چونکه انگلیسیها از حاج میرزاآقاسی خوششان نمی آمده است .


حاجی میرزا آقاسی: تجارت بحری انگلیس را نابود می‏کنم!

انگلیس: حاجی میرزا آقاسی پیرمردی است که تمام قدرت ایران و تمام بی کفایتی دولت آن در وجود او خلاصه شده، محمد شاه نسبت به او اعتمادی نامحدود دارد و این اعتماد را از عهد طفولیت به او پیدا کرد...

هیچ امری عجیب‏تر از شنیدن نظریات و نقشه‏های این مرد مقتدر نبود. بخصوص که او آنها را با یک آرامش طبع شگفت‏آوری شرح و تفصیل می‏داد. یک روز به من گفت: از دست تقاضاهای بیجای انگلیس جگرم خون است. چیزی نمانده است که سپاهی به کلکته بفرستم و ملکه ویکتوریا را دستگیر کنم و در ملاء عام او را به دست سپاهیان بسپارم تا هر معامله ناسزا که می‏خواهند نسبت به او روا دارند. روزی دیگر از کشتی‏هایی که در خیال خود آنها را ساخته بود صحبت می‏داشت و می‏گفت که می‏خواهد با آنها تجارت ، بحری انگلیس را نابود سازد.

محمدشاه به توصيهٌ معلم و مراد و وزيرش حاجي ميرزا آقاسي به «علما» روي خوش نشان نميداد



محمدشاه قاجار: قيزيلباش مذهبيني يئنيدن دؤولت ديني ائتمه يه چاليشان تورك شاه

محمدشاه به توصيهٌ معلم و مراد و وزيرش حاجي ميرزا آقاسي به «علما» روي خوش نشان نميداد

«علما» در زمان محمدشاه

محمدشاه به توصيهٌ معلم و مراد و وزيرش حاجي ميرزا آقاسي به «علما» روي خوش نشان نميداد و به عكس, از عارفان و صوفيان و درويشان پشتيباني ميكرد. در زمان او, «يك مرشد نعمت اللهي به نام رحمت عليشاه متصدّي وظايف مملكت فارس شد و نايب الصدر لقب يافت. صوفي ديگري به نام ميرزا مهدي خويي منشي باشيِ درگاه سلطان شد و براي مذاكره با امير هرات يك صوفي اهل محلّات را به نام درويش عيدالمحمّد محلّاتي از تهران به آن خطّه فرستادند» (ارزش ميراث صوفيه, دكتر زرين كوب, تهران, اميركبير. چاپ چهارم. 1356, ص338).

در سلطنت 14سالهٌ محمدشاه, كشمكشهاي «علما» با حكومت او همواره درميان بود. معروفترين عالم آن دوره حاجي محمدباقر شفتي رشتي (حجّه الاسلام) بود كه به هنگام به تخت شاهي نشستن محمدشاه 70ساله بود. وي به ياري «لوطيان» و قدّاره بندان دستگاهش بر اصفهان چيره بود و از زمان فتحعلي شاه در آن شهر حكومت ميكرد. او بسيار ثروتمند بود. «در شهر اصفهان, گويا, چهارصد كاروانسرا از مال خود داشته. گويا زياده از دو هزار باب دكاكين داشته و يكي از قُراي اصفهان كَرون بود كه نهصد خروار برنج مقرّري آن جا بود, قطع نظر از گندم و جو… املاكي در بروجرد داشت كه مداخل آن هر سالي تقريباً شش هزارتومان بود و املاكي كه در يزد داشت سالي دو هزار تومان مداخل آنها بود و دهاتي كه در شيراز داشت سالي چند هزار تومان مداخل آنها بود».
او حدّ شرعي اجرا ميكرد... «هفتاد نفر را به حدود شرعيه قتل نموده و امّا, حدّ غيرقتل بسيار بود. در دفعه اول كه به سبب لواط حكم به قتل فرمود, به هركه تكليف كرد كه او را قتل كند, اِبا كردند. آخر خود برخاست و ضربتي زد كه او را تاٌثيري نكرد. پس شخصي برخاست و او را گردن زد و خود بر او نماز گزارد و در وقت نماز غش كرد». شفتي تنها فتحعلي شاه را همتراز خود ميدانست و به دولتمردان قاجار اعتنايي نداشت. «حاكم اصفهان هروقت كه شرفياب خدمت ايشان ميشد, در دم در سلام ميكرد و مينگاه ميكرد و او را اذن جُلوس ميداد و تواضعي نميكرد براي او» (تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورهٌ معاصر, سعيد نفيسي, ج2, چاپ ششم, تهران 1366, ص53, به نقل از كتاب «قصص العلما, تاٌليف محمدبن سليمان تنكابني, چاپ اول, تهران, 1304).

پس از درگذشت فتحعلي شاه, «لوطيان» پيرو سيد شفتي شوريدند و اصفهان را تاراج كردند و رمضان شاه, سركردهٌ آنها, حكومت شهر را به دست گرفت و به نام خود سكه زد. محمدشاه منوچهرخان معتمدالدّوله را به حكومت اصفهان نشاند و او را براي خواباندن شورش به اصفهان فرستاد. منوچهرخان در سال 1255هـ به اصفهان لشكركشي كرد و لوطيان را تارومار كرد و «بيش ار يكصد و پنجاه تن را اعدام كرد و تعداد مشابهي را به اردبيل تبعيدكرد و شماري را كه در قم بست نشسته بود, به نيرنگ و وعدهٌ امان دادن, از بست خارج كردند و قتل عام كردند» (دين و دولت در ايران, حامدالگار, ترجمه ابوالقاسم سري, ص182).

محمدشاه در سالهاي آخر عمر از بيماري نِقرس, به شدّت, رنج ميبرد و سرانجام در پايان چهارده سال و سه ماه سلطنت (به سال قمري), در ماه شوّال 1264هـ در سن چهل و دو سالگي در قصر محمديه در تجريش درگذشت و بعد از او پسر هفده ساله اش ناصرالدّين ميرزا (تولّد: ماه صفر 1247هـ) به سلطنت رسيد.

از آن جايي كه عصر بيداري ايران از دورهٌ سلطنت ناصرالدّين شاه آغاز شد,, رويدادهاي آن دوره را در كتاب سوم «اسلام در ايران زمين» («دوران بيداري ايرانيان») خواهيد خواند.

محمد شاه بدون توجه به اعتراض انگليسيها به خراسان لشكر كشيد و هرات را به محاصره درآورد.



محمدشاه قاجار: قيزيلباش مذهبيني يئنيدن دؤولت ديني ائتمه يه چاليشان تورك شاه


محمد شاه بدون توجه به اعتراض انگليسيها به خراسان لشكر كشيد و هرات را به محاصره درآورد.


محمدميرزا, پسر عباس ميرزا, پس از درگذشت پدربزرگش فتحعلي شاه در ماه رجب 1250هـ در تبريز به تخت سلطنت نشست و بي درنگ به ياري ابوالقاسم قائم مقام فراهاني, وزير و پيشكارش روانهٌ تهران شد. پشتيباني روس و انگليس از او سبب شد كه مدّعيان سلطنت دم فروبستند و اقدامي عليه او نكردند. «برادرانش كه ممكن بود معارض يا مدّعي سلطنت وي گردند به زندان افتادند, يا كور شدند…» محمدشاه قائم مقام را به صدارت منصوب كرد و «به تدبير و كفايت او كه سياستمداري آگاه و نويسنده يي بي همانند بود… اوضاع آشفته قراري يافت… و پاره يي اصلاحات در دربار و ديوان آغاز شد كه البنّه, مطبوع درباريان نبود. قائم مقام كه عده يي از فرزندان و برادران نايب السلطنه را در راه تاٌمين سلطنت محمدشاه قرباني كرد, در دربار قاجار, باوجود قدرت و نفوذ فوق العاده مورد نفرت و خصومت واقع شد. شاه را كه به شدّت معتقد و متابع معلم خويش حاجي ميرزا آقاسي, درويش نعمه اللهي و مكتب دار ايرواني ميديد, البتّه, نميتوانست در آن چه به حل و فصل امور مملكت تعلّق دارد, آزاد بگذارد. خاصه كه ساير اطرافيان او را نيز جمعي متملّق, جاهل و مُغرض مييافت كه بعضي از آنها از دولتهاي اجنبي مستمرّي يا هديه و تعارف ميگرفتند و با شاهزادگان زنداني يا مخالفان بركنارشده هم ارتباط داشتند… شاهزادگان قاجار و مستوفيان و وزيران ”منعزل“ تمام سعي و همّت خود را براي متقاعدكردن شاه در لزوم عزل اين صدراعظم مقتدر و به قول آنها, مستبد, به كار بردند. آصف الدّوله, دايي شاه و حاجي ميرزا آقاسي مرشد و مربّي او, در اين باره اهتمام بيشتر به كار بستند. به احتمال قوي, اقدام او در كنارنهادن آن دسته از رجال دربار كه با انگليسيها مربوط بودند, نيز در سعي آنها جهت برانداختن قائم مقام بي تاٌثير نبود. سِرجان كمپ بل, كه در آن اوقات طبيب سفارت انگليس در ايران بود, نيز به وسيلهٌ ايادي و عُمّالي كه در بين رجال دربار داشت, در الزام شاه به عزل قائم مقام اهتمام داشت… مخالفان, درواقع, به شاه ساده لوح اين شُبهه را القا كرده بودند كه قائم مقام با سُلطه يي كه بر تمام امور كشور دارد, ممكن است او را ا ز سلطنت بركنار نمايد يا خود داعيهٌ سلطنت پيدا كند. شاه كه از احتمال اين اقدام ترسيده بود, بالاخره, به تلقين آصف الدّوله و حاجي ميرزا آقاسي به عزل قائم مقام مصمّم شد. درحالي كه هنوز بيش از هفت ماه از مدّت صدارت او نگذشته بود و سلطنت شاه و وليعهدش هم به وسيلهٌ قائم مقام تحكيم شده بود, وي بي هيچ بهانه يي بركناركردنش را براي حفظ و بقاي سلطنت خويش لازم يافت. قائم مقام را از لاله زار كه اقامتگاه او بود, به باغ نگارستان كه خود در آن جا اقامت داشت, احضار كرد. بي آن كه به او اجازهٌ ملاقات دهد معزولش كرد و بعد از چند روز حبس در آن جا او را به امر وي خفه كردند (صفر 1251هـ).
محمدشاه صدارتش را به معلم پيشينش حاجي ميرزا آقاسي سپرد. او از اين سال تا 1264كه محمدشاه درگذشت, صدارت در اين منصب ماند. حاجي مريد ملاعبدالصّمد همداني, صاحب «بحرالمعارف» و از «مجذوبين رونق عليشاه بمي» بود كه در كربلا ميزيست, ملاعبدالصّمد در عيد غدير سال 1216هـ كه وهابيها در كربلا كشتار كردند, كشته شد و ميرزا عباس ايرواني, مريد جوان او, خانواده اش را از كربلا به همدان برد. در يورش و كشتار بعدي وهابيها به كربلا كه در پايان عمر سيدكاظم رشتي رخ داد, «چندهزار تن» از شيعيان كشته شدند (حماسهٌ كوير, دكتر باستاني پاريزي, تهران اميركبير, 1356).

حاجي ميرزا آقاسي «در مزاج [محمد] شاه نفوذ فوق العاده داشت و به زودي در بين رجال عصر به ساده لوحي, تعصّب, بدزباني و بي تدبيري معروف شد. زيان اين اقدام عجولانه در عزل قائم مقام و نصب حاجي ميرزا آقاسي دو سال بعد در لشكركشي به هرات معلوم شد… لشكركشي به هرات با اعتراض انگلستان مواجه شد. چراكه از نظر آن دولت, اين اقدام نوعي تهديد به حقوق انگليسيها در هند به شمار ميآمد و براي آنها قابل تحمّل نبود». محمد شاه بدون توجه به اعتراض انگليسيها در ربيع الثاني 1253هـ به قصد تسخير هرات به خراسان لشكر كشيد و هرات را به محاصره درآورد. «سرانجام بعد از شانزده ماه محاصرهٌ هرات و تحمّل خسارات بسيار, شاه محاصره را ترك كرد (جمادي الاول 1254هـ).

«شيوع طاعون و وبا را هم به وسيلهٌ سربازان از جنگ بازگشته و شورشهاهي را كه به تحريك انگليسيها در داخل ايران برپا شد, ميتوان حاصل اين اقدام ناسنجيده دانست. يك نمونهٌ اين تحريكها قيام آقاخان محلّاتي, پيشواي فرقهٌ اسماعيليه بود كه داماد فتحعلي شاه بود و محمدشاه از آغاز سلطنت حكومت كرمان را به او سپرده بود. وي به بهانهٌ ناخرسندي از حاج ميرزا آقاسي در آن جا سر به شورش برداشت. چندي در قلعة بم مقاومت كرد و سرانجام تسليم شد و به امر شاه در محلّات مقيم گشت. چندي بعد, به استظهار پيروان خود در يزد سر به طغيان برآورد و در كرمان هم نتوانست از عهدهٌ سپاه حكومت برآيد, ناچار از راه قندهار به هند رفت» (روزگاران, ج3, ص170).

در عصر محمدشاه، در سایه سیاستهای میرزا آقاسی، قدرت و نفوذ روحانیون محدود شد



بؤيوك قيزيلباش دؤولت آدامي حاجی میرزا آقاسی


در عصر محمدشاه، در سایه سیاستهای میرزا آقاسی، قدرت و نفوذ روحانیون محدود شد


کوشش در تصویری دیگر از حاجی میرزا آقاسی


حاجی میرزا آقاسی را می شناسید؟ همان که در کتب تاریخ دبیرستان مردی خودفروخته به اجنبیان دانسته شده بود و بسیار هم خوش خدمت به سرورش سومین شاه قاجار. آدم درمی ماند که از میان اینهمه آدم ریز و درشت عهد قجر و بیش از تمام همتایان سلف و خلف و حتا میرزا آقاخان نوری که محبت کرد و نماینده فرستاد پاریس برای جدایی رسمی افغانستان از ایران، چرا به رذالت میرزا آقاسی پرداخته شده!

در شماره اخیر نشریه حافظ (ش 16/ تیر84) مقاله ای آمده به قلم دکتر عباس بابک که "تاریخچه تقسیمات اداری کشور" را برمی رسد. نگارنده در بخش ابتدایی نوشته به رساله هایی اشاره می کند که پیش از مشروطه و در غیاب قوانین مدون، تا حدی حقوق خصوصی و روابط عمومی مردم را مشخص می نموده. و در ادامه به سرکشی کامران خان حاکم هرات نسبت به حکومت مرکزی و جریان جدایی شرق خراسان بزرگ و قسمت شرقی بلوچستان می پردازد و از بابت اینکه این امر به پای حاجی نوشته شده ابراز تأسف می کند. سپس کلیاتی پیرامون اعمال میرزا آقاسی در دوران صدارت اعظمی بیان می کند که خواندنی است:

«این واقعه] پیاده کردن نیرو توسط انگلیس در بندرعباس در حمایت از والی هرات و دست برداشتن ایران از محاصره هرات و در نهایت جدایی قسمتی از مملکت[ متأسفانه به حساب حاج میرزا آقاسی گذارده شد، درحالیکه در مقابل قدرت امپراتوری انگلیس جز این کاری از او ساخته نبوده و به علاوه انتزاع رسمی هرات در دوره ناصرالدین شاه تنفیذ شده است.

ضمنا باید بگویم که حاج ملا عباس ایروانی، معروف به حاج میرزا آقاسی، برخلاف آنچه که معاندین شایع نموده اند، فردی نیک نفس، وارسته و درویش مسلک بود. او 14سال صدراعظمی محمدشاه را به عهده داشته و به شهادت تاریخ، دولتمردی دوراندیش، وطن پرست و صدیق بوده است. او به اصلاحات و عمران کشور علاقه فراوان داشت. داستان کوشش پیگیر او در آبادانی دهات و کشاورزی و قنوات که در آن زمان تنها راه ممکن برای توسعه کشاورزی و مبارزه با خشکسالی بوده، مشهور است. احداث نهر انشعابی رودخانه کرج به تهران (محل جلالیه سابق و بلوار کشاورز فعلی)، از جمله اقدامات مفید او بوده است. همچنین از آثار شناخته شده خدمات عمرانی حاج میرزا آقاسی (که می گویند متجاوز از هزار ده، باغ و قنات بوده)، قنات و آبادی عباس آباد تهران است که هنوز هم به نام او (عباس آباد) نامیده می شود و در اواسط بزرگراه مدرس قابل رؤیت است و دراختیار شهرداری تهران می باشد.

سفرا و کنسولهای فرانسوی در خاطرات خود، ضمن ستایش از اصلاحطلبی و شایستگی حاج میرزا آقاسی، مسئله احداث قنوات را ابتکار جدیدی تلقی و آنرا برای تأمین آب مستعمرات به دولت متبوع خود گزارش نموده اند.

او برای حفظ توازن سیاست خارجی و اینکه نیروی بیطرفی در مقابل مداخلات بی رویه روس و انگلیس ایجاد کند، به گسترش روابط سیاسی با دولت فرانسه که از دوران ناپلئون (مقارن سلطنت فتحعلی شاه) مورد تمایل فرانسه نیز بوده، اقدام نمود.

از جمله اقدامات سیاسی مهم حاج میرزا آقاسی، صدور اعلامیه رسمی ئی بود که به موجب آن تمام جزایر خلیج فارس را ملک خلق ایران اعلام و هرگونه مداخله کشورهای دیگر را در امور جزایر ممنوع و تجاوز به خاک ایران دانسته است. البته این در زمانیست که هنوز شیخ نشینی در سواحل و جزایر خلیج فرس وجود خارجی نداشته و هیچ دولتی مدعی مالکیت آنها نیوده است. صدور این اعلامیه، خشم شدید دولت انگلیس را که به خوبی به اهمیت استراتژیک جزایر آگاه بود، برانگیخت و با تبلیغات گوناگون علیه میرزا آقاسی به شایعه پراکنی پرداختند و او را مردی ابله و نادان معرفی نمودند؛ آنچنان که بعضی مورخان ایرانی ندانسته تحت تأثیر قرار گرفتند.

دولت فخیمه انگلیس به این هم اکتفا نکرده، داستان مقاومت و یورش سرسختانه دولت علیه تندرویهای مجتهد معروف اصفهان را که اساسا اعتنایی به دولت نداشته، بهانه کرده، روحانیون را علیه او تحریک کردند. آنچنان که محمدشاه از هر طرف تحت فشار قرار گرفت و ناچار او را از صدارت عزل نمود.*

حاج میرزا آقاسی پس از برکناری از صدارت، با کمک مالی محمدشاه و دوستانش، کمی بعد عازم عتبات شد پس از چندی با فقر و تنگدستی در همانجا زندگی را بدرود گفت. در حالیکه اغلب صدر اعظمهای دوره های قاجار نه تنها خدمات شایانی نکرده، هنوز هم بازماندگان آنها از میراث آبا و اجدادی زندگی می کنند.»

دکتر بابک برای مطالعه بیشتر خدمات حاج میرزا آقاسی ما را به کتاب سلطنت محمدشاه قاجار نوشته هما ناطق ارجاع می دهد. البته از آنجا که من نیز چون دیگر هموطنان مشتاق تاریخ میهن چندان کتب تاریخی در دسترس ندارم، به سراغ تک و توک کتابهای اندکی مرتبط با موضوع رفتم. پیرامون درویش مسلکی آقاسی در "سنت و مدرنیسم" صادق زیبا کلام به نقل از "تاریخ سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار" نوشته غلامرضا ورهرام آمده که گرایش و ارادت شاه و صدراعظم مقتدرش به تصوف و درویشگری به گونه ئی بود که مورد بیزاری و نگرانی علما شده بود.** دراعلام فرهنگ معین هم میرزا آقاسی را فرزند ملا سلیم ایروانی و از طایفه بیات می داند که در عتبات در خدمت ملا عبدالصمد همدانی به تحصیل پرداخته و پس از شهادت استاد به ایروان و سپس تبریز مهاجرت کرده و مورد تفقد عباس میرزا قرار گرفته و به سمت ملاباشی اولاد وی ]شاه آتی[ منصوب گردیده. همچنین در فصل قدرت و حکومت از"مشروطه ایرانی" ماشاالاه آجودانی که اشاره ئی به نقش روحانیون در مسائل حکومتی عصر قاجار دارد، دوران پادشاهی محمدشاه را به شکلی، از دیگر پادشاهان همسلسله اش مستثنی می کند: «این بذر ]دخالت عموم روحانیون در سیاست مملکت[ در حقیقت با جنگهای ایران و روس در عصر حکومت فتحعلیشاه پاشیده شد. پادشاهی که سلطنت خود را از روحانیون به اجاره می گرفت. گرچه در عصر محمدشاه، در سایه سیاستهای میرزا آقاسی، قدرت و نفوذ روحانیون محدود شد، اما در عصر ناصری دوباره اوج گرفت و . . .»

بعد به خاطرم آمد که شبیه این حرفها را هم در مصاحبه ئی از شاملو خوانده ام. بخش پایانی «شناختنامه شاملو» که به همت جواد مجابی تهیه شده و به گفتگوهای شاعر اختصاص دارد را کاویدم تا در در ذیل «گفت و شنودی با احمد شاملو/ مجابی- نصیری پور» آنرا یافتم. بحث اصلی البته پیرامون جریان تولید شعر در ادبیات روز ایران است و اینکه عرضه نشدن معنایش عدم تولید نیست. شاملو حرف را میکشاند به تشدید فعالیت تولیدی اهل قلم در روزگار ما و مثالش را هم از حوزه تاریخ می آورد که حاجی میرزا آقاسی را تبرئه می کند:

«یک خانم ایرانی اهل تاریخ از فرانسه کتابی برای من به آلمان فرستاد که از خواندنش مو بر اندامم راست شد. این کتاب در باب یکی از حیرت انگیزترین ادوار زندگی اجتماعی این مملکت است، دوره ئی که کنت دوگوبینو درباره آن نوشته است: "دموکراسی حاکم بر این عصر را مگر اروپائیان در خواب ببینند!"(جمله را از حافظه نقل میکنم). و این دوره، در ذهن ما که از بس دروغ به خوردمان رفته گاه به این فکر می افتیم که نکند وجود خودمان هم خواب و خیال مجنونانه ئی بیش نباشد دوره صدارت کسی است که تا شنیده ایم از او به مثابه یکی از ابله ترین صدراعظمهای این مملکت یاد کرده اند. دوره حاج میرزا آقاسی را می گویم. باورنکردنی است ولی حقیقت دارد. اسنادی که نویسنده در پایان کتاب کلیشه کرده غیرقابل انکار است. من خود در کتاب کوچه (حرف آ، ص 3024) از او با عبارات و القاب "مردک بی کفایت" و "مربی شیاد محمدمیرزا" و "ریاکار" و چه و چه نام برده ام، که گردنم بشکند! درست است که متأسفانه این کتاب در مورد قتل قائم مقام مثل ماهی ساکت مانده، اما بگیرید آنرا بخوانید تا ببینید چه حرامزادگانی برای ما تاریخ جعل کرده اند و از چه راههائی و برپایه چه انگیزه های پستی! متأسفانه این کتاب و امثال آن پشت شیشه کتابفروشیهای ما جائی ندارد . . .»

البته شاملو عنوان کتاب را بر ما معلوم نمی کند، هرچند می توان حدس زد که همان کتاب خانم ناطق باشد.*** مهم اما لفظ "دموکراسی" است که با اذعان شاملو به نقل این عبارت به مدد حافظه، بعید است عینا توسط آن جناب کنت - که احتمالا سفیر وقت فرانسه در ایران بوده- آورده شده باشد. فکر می کنم به جای این لفظ گشاده دستانه، "رواداری" و "آسانگیری" در امور عقیدتی را می توان نزدیکتر به حقیقت دانست.

*در بسیاری منابع روایت آنست که با مرگ محمد شاه از صدارت کنار گذاشته شده.

**البته سعی زیباکلام نشان دادن اعتقاد قلبی و نه از سر مصلحت سلاطین قاجار به علماست. و از همین رو مثال محمدشاه و حاج میرزا آقاسی به کمک او می آید: ". . . درحالیکه اگر دینداری محمدشاه از روی تظاهر بود و برای کسب وجهه انجام می گرفت، علی القاعده می بایستی در جهتی گام برمی داشت که موافق میل علما باشد." درواقع اشتراک محمدشاه و دیگر شاهان قاجار در این بوده که هیچکدام از روی عوام فریبی عمل نمی کرده اند منتها این یکی به شکلی دیگر.

***از کتابهای دیگر هما ناطق پیرامون عصر مشروطه می توان به "افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار" اشاره داشت که به همراه فریدون آدمیت به نگارش درآورده.


تکمله: با کمال خوشوقتی در سرچ گوگل هم تمام شواهد بر ضد حاجی است!

با پادشاهی محمد شاه ، دوران مماشات و سازش با انگلیس و عوامل داخلی آنها به پایان رسید.



محمدشاه قاجار: قيزيلباش مذهبيني يئنيدن دؤولت ديني ائتمه يه چاليشان تورك شاه


با پادشاهی محمد شاه ، دوران مماشات و سازش با انگلیس و عوامل داخلی آنها به پایان رسید.




هر چند تا موقعی که فتحعلی شاه زنده بود تمام امور دولتی در دست رجال فارسی زبان بود، حتی حکام ولایات و ایالات نیز (منهای ایالت آذربایجان که تحت فرماندهی بی بدیل و بی رقیب عباس میرزا ولیعهد و نایب السلطنه بود) از آنهاانتخاب میشدند ولی بعد از مرگ فتحعلی شاه این ترتیب بکلی تغییر کرد. رجال آدربایجانی همراه شاه جدید (محمد شاه پسر عباس میرزای متوفی) به طهران آمدند و دور شاه را گرفتند که از جناح آذربایجانی حمایت می کرد.

با آغاز پادشاهی محمد شاه و فوت فتحعلی شاه ، دوران مماشات و سازش با انگلیس و عوامل داخلی آنها هر چند به طور موقت به پایان رسید. از این پس به همه جا حاکم ترک زبان مامور گردید و همراه هر یک ازآنها یک عده نظامی آذربایجانی اعزام شد که از حکام آذربایجانی حمایت کنند و طولی نکشید که تمام رشته های امور دولتی به دست رجال ترک زبان افتاد که همه آنها آذربایجانی بودند." (به طور خلاصه از تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس جلد دوم )جمعیت آذربایجانی ها به رهبری صدرالممالک بود.

با غلبه جناح آذربایجانی بر جناح فارسی در دوران سلطنت محمد شاه ، جناح رقیب با حمایت انگلیس شروع به ضدیت و ایجاد آشوب در اکثر مناطق ایران نمودند که مهمترین آنها در افغانستان و جنوب ایران بود. در حقیقت ایران را از جنوب دچار محاصره نظامی و اقتصادی گردانید.



Thursday, April 20, 2006



آنچه باید در باره مشروطه بدانیم م-ج


ناصرالدین شاه پس از این مسافرتها دستور برخی تغییرات در سیستم حکومتی کشور همچون تشکیل دولتی مرکب از شش وزیر با شش وزارتخانه را داد . حتی پس از مراجعت از عتبات به فکر تاسیس دارالشورا افتاد.




مظفرالدین شاه خود خواهان اصلاحات بود . وی شدت عمل مامورین نظمیه را تخفیف داد ؛ ورود بعضی روزنامه های آزادیخواه را به کشور آزاد نمود و تشکیل مجامع تجاری – فرهنگی و آموزشی را تشویق نمود . مظفرالدین شاه فرمان مشروطیت را صادر نمود. در 5 اوت 1906 م اولین مجلس شورای ملی به منظور تهیه مقدمات مجلس اول و تهیه قانون انتخابات توسط مظفرالدین شاه افتتاح گردید . قانون اساسی نیز در تاریخ 14 ذیقعده 1324 به توشیح رسید .




تاریخ تحلیلی ظهور و سقوط رضاخان میرپنج م-ج


" از همان روزیکه احمدشاه در لندن از موافقت با قرارداد 1919 سرباز زد حریفان کهنه کار لندنی بفکر تعویض او افتادند " .

پروسه حذف احمدشاه احتیاج به زمان داشت در چنین شرایطی لرد کرزن نقشه استعماری خودرا در خاورمیانه می کشید و آن " تجدید حیات ایران در تحت قیمومیت و سرپرستی بریتانیا " بود .

اردشیر جی (رپورتر) در سال 1917 رضاخان را دیده و بسیار تحت تاثیر او قرار گرفته بود. وی در خاطرات خود نوشته است که او برای تخستین بار رضاخان را به آیرون ساید معرفی کرده است .

آیرونساید با شنیدن موفقیت کودتا در دفتر یادداشت خود می نویسد: " واقعا کودتا را من طراحی کردم."




امیرکبیر و دوستان و دشمنان وی م-ج


هر چند تا موقعی که فتحعلی شاه زنده بود تمام امور دولتی در دست رجال فارسی زبان بود، حتی حکام ولایات و ایالات نیز (منهای ایالت آذربایجان که تحت فرماندهی بی بدیل و بی رقیب عباس میرزاولیعهد و نایب السلطنه بود) از آنهاانتخاب میشدند ولی بعد از مرگ فتحعلی شاه این ترتیب بکلی تغییر کرد.

رجال آدربایجانی همراه شاه جدید (محمد شاه پسر عباس میرزای متوفی) به طهران آمدند و دور شاه راگرفتند که از جناح آذربایجانی حمایت می کرد. با آغاز پادشاهی محمد شاه و فوت فتحعلی شاه ، دوران مماشات و سازش با انگلیس و عوامل داخلی آنها هرچند به طور موقت به پایان رسید.

از این پس به همه جا حاکم ترک زبان مامور گردید و همراه هر یک از آنها یک عده نظامی آذربایجانی اعزام شد که از حکام آذربایجانی حمایت کنند و طولی نکشید که تمام رشته های امور دولتی به دست رجال ترک زبان افتاد که همه آنها آذربایجانی بودند."


عباس میرزا


Wednesday, April 19, 2006



احمد شاه هفتمين و آخرين پادشاه قاجار

محمود طلوعی

دقت: اين نوشته از ديدگاه قوميت گرائي افراطي فارسي و موضعي ترك ستيزانه و ضدآذربايجاني نوشته شده استּ




احمدشاه، هفتمين و آخرين پادشاه سلسله قاجار دومين پسر محمدعلی شاه و بزرگترين فرزند ذکور او از ملکه جهان است که در سال 1275 هجری شمسی در زمان وليعهدی پدرش در تبريز به دنيا آمد و دوران طفوليت او در تبريز سپری شد. محمد علی شاه از همسر قبلی خود که از خاندان قاجار نبود و بعد از ازدواج با ملکه جهان او را طلاق داد، پسری داشت که بعدا" به لقب زمان وليعهدی خود او را "اعتضادالسلطنه" ملقب شد.

احمدشاه، که فبل از رسيدن به مقام سلطنت سلطان احمد ميرزا خوانده می شد، مانند پدر معلمان و مربيان روسی داشت و اسميرنوف معلم روسی او که افسر ارتش روسيه بود، به همان اندازه که شاپشال روسی محمدعلی ميرزا و محمدعلی شاه بعدی را تحت نفوذ خود گرفته بود، در او نفوذ داشت. سلطان احمد ميرزا که فوق العاده مورد توجه و علاقه پدر و مادرش بود در همان سال اول سلطنت محمدعلی شاه در ده سالگی به عنوان وليعهد تعيين شد و با اين که رسم سلاطين قاجار از زمان سلطنت فتحعلی شاه به بعد اين بود که وليعهد را ولو در خردسالی به حکومت آذربايجان منصوب نمايند، ملکه جهان از فرستادن اين طفل نازپرورده به تبريز جلوگيری نمود و اعزام او را به آذربايجان به زمانی که به سن بلوغ برسد موکول کرد.

وقايعی که به سقوط محمد علی شاه از اريکه سلطنت انجاميد و در بخش مربوط به وقايع ايران در دهه اول قرن بيستم به تفصيل شرح داده شده است، به استقرار احمدشاه در مقام سلطنت پيش از رسيدن وی به سن بلوغ انجاميد. تشريفات انتقال سلطنت از محمد علی شاه به پسرش نيز غيرعادی بود و همانطور که در فصل مذکور اشاره شد يک مجلس عالی از رجال و بزرگان مملکت که خود را نماينده مردم می دانستند محمد علی شاه را از سلطنت خلع و احمد شاه را به سلطنت برگزيدند.

احمدشاه در آغاز سلطنت سيزده سال داشت و مجلس عالی تا رسيدن وی به سن بلوغ عضدالملک بزرگ خاندان قاجار را به نيابت سلطنت برگزيد. احمدشاه قريب 17 سال در مقام سلطنت ايران باقی ماند و دوران سلطنت او مملو از حوادث ناگواری است که با اعدام شيخ فضل الله نوری در نخستين روزهای سلطنت وی آغاز و با تلاش پدرش برای بازگشت به مقام سلطنت تحت حمايت روسها و سپس تجاوز نظامی روسها به ايران و اشغال بخشی از آذربايجان و خراسان و اعدام ثقةالاسلام مجتهد بزرگ تبريز به دست نظاميان روس ادامه می يابد. در جريان مداخله نظامی روس ها در ايران، ناصرالملک که پس از مرگ عضدالملک نيابت سلطنت ايران را به عهده داشت مجلس را منحل کرد و يک حکومت ديکتاتوری برقرار نمود که تا قبل از رسيدن احمد شاه به سن بلوغ و تاجگذاری او ادامه داشت.

احمدشاه در آستانه جنگ بين المللی اول تاجگذاری کرد و سلطنت او با اشغال ايران از طرف قوای انگليس و روس و عثمانی و تشکيل يک دولت در مهاجرت در کرمانشاه، در مقابل دولت مرکزی ايران ادامه يافت. بعد از پايان جنگ وثوق الدوله نخست وزير وقت که با پشتيبانی انگليسی ها به اين مقام منصوب شده بود با امضای يک قرارداد اتحاد سياسی و نظامی با انگلستان، که ايران را عملا" تحت الحمايه انگلستان قرار می داد بحران سياسی بزرگی به وجود آورد. امضای اين قرارداد که به قرارداد 1919 معروف شده است به حرکتهای تجزيه طلبانه در آذربايجان و گيلان انجاميد و سرانجام با کودتای 1299 و اشغال تهران از طرف نيروهای قزاق به فرماندهی رضاخان، احمدشاه فرمان نخست وزيری سيدضياءالدين طباطبايی عامل سياسی کودتا را صادر نمود و رضاخان با لقب سردار سپه به فرماندهی قوای مسلح ايران منصوب شد.

قرارداد 1919 با توافق قبلی بين سيدضياءالدين و انگليسی ها لغو شد، ولی حکومت سيدضياءالدين هم بيش از صد روز دوام نيافت و احمدشاه پس از تشکيل کابينه های بی دوام به رياست قوام السلطنه و مشيرالدوله و مستوفی الممالک سرانجام فرمان نخست وزيری رضاخان سردار سپه را صادر نمود و خود عازم اروپا شد. رضاخان در مدت غيبت طولانی احمدشاه از ايران پايه های قدرت خود را مستحکم تر ساخت و پس از شکست طرحی که برای اعلام نظام جمهوری در ايران داشت، سرانجام مقدمات خلع قاجاريه و انتقال سلطنت به خاندان خود را فراهم ساخت. احمدشاه روز نهم آبان 1304 پس از تصويب طرح خلع قاجاريه در مجلس شورای ملی از سلطنت خلع شد و برادر وليعهد او محمد حسن ميرزا نيز به طرز موهن و تحقيرآميزی از ايران اخراج گرديد. احمدشاه سه سال بعد از خلع از مقام سلطنت در سال 1307(1928 ميلادي) در پاريس درگذشت.

برگرفته از کتاب: صد سال ، صد چهره تاريخ مصور ايران و جهان در قرن بيستم
نوشته: محمود طلوعی
چاپ اول 1378/صفحه 890- 888

Tuesday, April 18, 2006



ايران٬ آذربايجان و

دونيانين سون تورك سولطانى

سولطان احمد شاه قاجار ١٩٣٠-١٨٩٦


خالقيميز سنى اونوتماياجاقدير


حميد دباغى

١٩١٧ ده آذربايجان سوسييال دئموكرات پارتيسى، عدالت´ين باكيدا توركجه چاپ اولان عدالت آدلى اورقانى، ايراندا جومهورييت رئژيمينين ياراديلماسى و احمدشاه´ين دا يئنى جومهورييتين ايلك پرئزيدئنتى اولما ايدئاسينى تبليغ ائديردى.

احمدشاه قاجار (تبريز- آزربايجان ١٨٩٦، پاريس-فيرانسا Neully sur Siene -١٩٣٠)، محممدعليشاه قاجار (تبريز- ١٨٧٢، سان رومئو- ايتالييا-١٩٢٥) و مليكه جاهان´ين (١٨٧٥-تبريز) اوغلودور. آتاسى ١٩٠٩ ايلينده تختدن اوزاقلاشديريلينجا عئينى ايلده ١١٬٥ ياشيندا ايكن تخته اوتورموشدور. ياشينين كيچيك اولماسيندان اؤتورو٬ سيراسي ايله ايلك اؤنجه تورك قاجار ائلينين ائلخانى، "عضدالملك قاجار" و داها سونرا آذربايجان´ين همدان بؤلگه سى قاراگؤزلو اويماغيندان اولان "ناصيرالملك قاراگوزلو"، بولوغا يئتيشمه سينه دك شاهليغى ايداره ائديبلر. احمدشاه اؤزو ايسه٬ آنجاق ١٩١٤ ده تاج تاخاندان سونرا اؤلكه نى ايداره ائتمه يه باشلاييبدير.

احمدشاه ١٩٢١ده اينگيلتئره´نين پيلانلاييب اويقولاديغى بير كودئتانين (كودتاي سوم اسفند ١٢٩٩) آردينجا، ١٩٢٥ده (٩ آبان ١٣٠٤) ٢٨ ياشيندا ايكن تختدن اوزاقلاشديريلدى. موستقيل اولوب ١٩١٩ آنلاشماسينا قارشى چيخان بير شاهى قبول ائتمه ين، هابئله كومونيسم ياييلماسينى انگلله مك اوچون گوجلو و مركزى بير دؤولت گره يينه اينانان اينگيلتئره، پيلانلاديغى بو حربى چئوريليشله ايران و دونيادا سون تورك سولاله و شاهليغى اولان قاجارلار´ا سون وئره ره ك ريضاخان باشچيليغيندا ديكتا و فاشيست-عيرقچى فارس پهلوى دؤولتينى قوردو.

١٤٦ ايلليك تورك-آزربايجانلى قاجار دؤولتينين سون بولماسى ايله، "غزنه لى سولطان محمود" و "سلجوقلو توغرول بگ" ايله ايرانداكى٬ ١١ ايمينجى يوز ايلده باشلايان ٩٠٠ ايلليك تورك خاندان دؤولتلرى تاريخه قاريشميش٬ احمد شاه´ين آدى ايسه ، "دونيادا سون تورك سولطان" و "سونونجوآذربايجانلى شاه" اولاراق تاريخه گئچميشدير. تورك-آزربايجانلى قاجار سولاله سى ١٧٩٦ دان ١٩٢٥ ه دك سورموشدور.




احمدشاه ١٩٢٩ دا ٣٤ ياشيندا ايكن پاريس شهرينده ريضاخان´ين آژانلارى طرفيندن زهيرله نيب و آردينجا، بؤيره ك يئتمزلييى سايريليغينا توتولاراق وفات ائتميشدير. اؤلويو (نعشى) عراق-كربلادا آتاسى و دده سينين ده بولوندوغو آذربايجان قاجار شاهلارى عاييله مزارليغيندا گؤمولدو.

آنتى امپئريياليست شاه
ملكه جاهان-احمدشاه´ين آناسى

توركمانچاى آنلاشماسينين ايمضالانماسى، قاجارلارين روسييا قوروماسى آلتينا گيرمه لرى، و روسييا´نين قاجار سولاله سينين داوامينى گارانتى آلتينا آلماسيندان سونرا، اينگيلتئره تاپديغى ايلك فورصتده قاجار سولاله سينى دئويرمك اوچون اؤز ييخيچى هوجوملارينا باشلادى. چار روسيياسينين ييخيليشى٬ بو قوجا امپئريياليست دؤولته گؤزله نيلن فورصتى باغيشلاميش اولدو.

بيرينجى دونيا ساواشينين سون ايللرينده ايرانين گونئيى اينگيليزلرين گونئى پوليسى (س.پ.ر.) طرفيندن ايشغال ائديلدى. بو ايشغالا قارشى تپگى اولاراق 18- 1917 ده باشدا تورك قاشقاى ائلى اولماق اوزه ره٬ بو بؤلگه ده ياشايان اويماقلار صولت الدوله باشچىليغى آلتيندا٬ ايران تاريخي بويونجا گئرچكله شميش ان بؤيوك آنتى امپئريياليست ساواشيما گيريشديلر. ايران´دا ياشيان تورك خالقينى اولوشدوران ان اؤنه ملى اويماقلاردان بيرى اولان قاشقايلار٬ تورك تاريخينده سئچگين يئره ماليكديرلر. 1917-1918 و داها سونرا 1928-1931 عوصيانلارينا باشچيليق ائده ن و ريضاخان طرفيندن اؤلدورولن "صوولت الدووله قاشقايى"نين آدى آذرى توركلرى تاريخينه ايستيقلال قهرمانى اولاراق گئچميشدير.

ايراندا سون تورك-آذربايجانلى شاه و دئموكراسى سمبولو احمد شاه قاجار´ا باغلىليق ايچينده اولان صوولت الدووله، اونونلا تانيشاندان سونرا ايشغال گوجلرينين بؤلگه دن چكيلمه سينى ايسته ميش، بو ايسته يى رد ائديلندن سونرا ايسه اينگيلتئره´يه ساواش ائعلان ائتميشدير. قاشقاى ياراقلى بيرليكلرى س.پ.ر.´يه هوجوم ائده ره ك فيروزآباد شهرينى فتح ائتميشديرلر. بو حركت، سونوندا اينگيليزلرين مودئرن سيلاحلارلا تجهيز اولونان گوجلرى طرفيندن قانلى بير بيچيمده باسديريلابيلميشدير.

ايران خالقلارى و ان باشدا تورك خالقينين آنتى امپئريياليست و دئموكراتيك حركتى يئيينليك قازانيركن، 1917 روسييا بولشئويك اينقيلابى قوپموش و ايران آذربايجاني´ندا چوخ ايسسىجه قارشيلانميشدير. 1917 اوقتييابر اينقيلابيندان سونرا ايران خالقلاريندا موستقيل و آزاد بير اؤلكه ايسته يى اوياندى. لاكين اينگيليزلر روسييانين اؤز ايچ قاريشيقليغينى حل ائلييه ندن سونرا، آسييايا يؤنه له جه ييندن، و آسييادا ايستئعمارا قارشى كومونيسمين ياييلماسيندان قورخويا دوشدولر.

بو ايكى حاديثه، ايران توركلرينين شيمال و جنوبداكى آنتى امپئريياليست حركتله نمه لرى و بولشئويك اينقيلابى، هينديستان بايليقلارى (ثروتى) و يئنى تاپيلان عرب خليجى (بصره) نفتينين تهلوكه يه دوشه جه يينين جارچيسى اولموش و اينگيلتئره نى ايران توركلرينه سون ضربه لرينى انديرمه يه يؤنه لتميشدير. ايران توركلويونون يئتيشديردييى ان جسور، ان تجروبه لى و ان اوزاق گؤروشلو بئيينلرى (ستتارخان، كولونئل پئسييان، حئيدر خان عموغلو، شئيخ م. خييابانى، احمد شاه قاجار و.س.)، هاميسى بوندان سونراكى قيسسا دؤورده اينگيليزلر طرفيندن يوخ ائديلميشديرلر. آيريجا اينگيليزلر يئنى روسييا دؤولتينى دوغرودان هوجوملا ييخانماياجاقلارينى آنلاياندان سونرا، كومونيسمين ياييلماسينين انگلله نه بيلمه سينى، روسييانين گونئيينده گوجلو بير مركزى و اونيتئر دؤولت قورماقدا گؤرمه يه باشلاميشلار.

بئله جه تورك - آذربايجانلى قاجار سولاله سينى ييخماق٬ اينگيليزلرين اوزون وعده لى آماجلارى و تاخينتيلارى آراسينا گيرميشدير. خوصوصييله گنج احمد شاه´ين 1919 آنلاشماسينا ديره نيش گؤرسه تمه سى، اونلاري بو سولاله نين ييخيلماسى گره يينه داها دا اينانديردى.

مشروطييت حركتينى اؤز كونترولونا گئچيره بيلن اينگيلتئره، روسييادا بولشئويك اينقيلابيندان سونرا بو آخيمين گونئيه، خزر چئوره سى و بصره خليجى، پئترول اؤلكه لرى و هينديستان´ا سيچراماسينى انگلله مك اوچون٬ ايرانى بوتونو ايله اله گئچيرمك و رسمى موستعميره يه چئويرمك آماجى ايله، ايران حاكيملرينه يوكلو روشوتلر اؤده ييب، 1919 "ووثوق الدوله" آنلاشماسينى ايران دؤولتينه قبول ائتديردى. 1919 آنلاشماسى اؤلكه نى اينگيلتئره نين رسمى كولونيسينه دؤنوشدوره ن بير آنلاشما ايدى، كى اونو اينگيليز آژانى باش ناظير حسن ووثوق 130000 ائستئرلينگ روشوت آلاراق ايمضالاميشدى. احمد شاه آچيقجا ووثوق´ا دييردى : "سيز باش ناظير، روشوت آليب و اولكه نى اينگيلتئره نين موستعميره سى ائلييه ن آنلاشمانى ايمضالاديز". بيريتانييانين خاريجى سيياستلرى ايله علاقه لى سندلر سئريسى٫ گيزلى تئلگئرافلار٫ 13. جيلد٫ ص. 582-592

احمدشاه هئچ واخت ووثوق´و سئومزدى. او اينگيليز بؤيوك ائلچيسى نورمان´ا دئميشدير ووثوق´دان او قده ر نئفرت ائدير و اونا او قده ر ائعتيمادسيزدير كى گله جكده هئچ واخت بئله بير شخصييته صاحيب اولان بير باش ناظير ايله ايشله مز. حتتا بير موددت اؤزو باش باخاندان موستقيل اولاراق ايالت واليلرينين نصب و يا عزل ايشلرينه قاريشيردى. خوراسان واليسى و ووثوق´ون قارداشى قوام´ين عزل ائديليب يئرينه تورك پرنس "نصرت السلطنه" نين يئنى والى اولاراق ايشه باشلاماسينا دا او امر وئرميشدى. ايران مشروطييت سمبولو و 1919 آنلاشماسينين باريشماز دوشمانى اولان احمدشاه، "مشيرالدوله" نى ايش باشينا گتيرمكله ده بو آنلاشمايا چوخ بؤيوك و ان اساسلى بير ضربه انديريبدير.



خاقان احمد قاجار ايلك آوروپا يولچولوغو سيراسيندا ايستانبولدا


احمدشاه ايلك آوروپا سفرينده لوندرا بلدييه باشچيسينين ايفتيخارينا وئردييى قوناقليقدا، آنلاشمانين تاييد ائديلمه سيندن ايمتيناع ائتدى و بونون مجليسين ايشى اولدوغونو سؤيله دى. اؤلكه يه قاييداندان سونرا ايسه اونو قارشيلاماغا گلن خالق٬ بير آغيز "ووثوق´ا اؤلوم اولسون" دييه قيشقيريرديلار. لوندرادا اينگيلتئره ملكه سينين وئردييى قوناقليقدا دا عئينى شكيلده آنلاشمانى تاييد و ايمضالاماقدان ايمتيناع ائديب بئله دئميشدير: "منيم اولكه م دئموكراسى اؤلكه سيدير. بو آنلاشما ميللى مجليسه آپاريلمالى و اورادا تصويب اولاندان سونرا طرفيمدن ايمضالانماليدير". "ناصيرالمولك"ون ائعتيراضينا ايسه بئله جاواب وئرميشدير: "سوئيسده كلم ساتيچيسى اولماق، بئله بير (موستمليكه) اؤلكه يه شاه اولماقدان داها يئيرك دير". احمد شاه´ين ريضاخان و اينگيليز امپئريياليسمينين اويونلاريندان خبرى وار ايدى. مجليسين آچيلماسى و فعالييتينى، ريضاخان ديكتاسى و اينگيليسلرين باسقيلارينا قارشى ان ياخچى وسيله اولاجاغينا اينانيردى. شاهى مسولييتدن قيراق توتان آناياسايا ايستيناد ائده ره ك ده، 1919 آنلاشماسينين تاييد ائديلمه سيندن ايمتيناع ائديردى.

ايرانى اينگيلتئره نين رسمى موستعميره سينه چئويرمه يى آماجلايان 1919 ووثوق الدوله آنلاشماسينا گؤزله نيلمز بير موقاويمت گؤرسه دن تورك شاه سولطان احمد شاه قاجار، داها سونرا موشترك دوشمنه قارشى "آتاتورك" و بولشئويكلره يؤنه لميشدير. احمدشاه روسييا اينقيلابيندان سونرا، روسييا ائتگيسينين اؤلكه ده بؤيوك اؤلچوده آزالديغينى و 1919 آنلاشماسيندان دولايى اينگيلتئره نين گوجونون سورعتله آرتديغينى گؤرونجه، نه قييمته اولورسا اولسون، ايتيريلميش تعادولو يئنىدن قورماغا چاليشدى و گنج سووئت دؤولتينه دوستلوق الينى اوزاتدى.

بئله جه بو آنلاشمايا سرت تپگى گؤرسه دن و گوندن گونه آنتيامپئريياليست ايتتيفاق آختاريشلارينى آرتيران احمدشاه، اينگيلتئره نين ايرانى اؤز كولونيسى حالينا گتيرمه سينه ان اونملى مانيعه چوورولموشدور. اينگيلتئره بويوك ائلچيسى نورمان، اونون حاققيندا بئله ديييب: "بو آدام شاهليغى الينده توتدوغو موددتجه، آنلاشمانين ايجراسينى انگلله يه بيلر. ..... اينديدن شاهليق اوچون باشقا بيريسينى آختارماليييق".

سونوندا خالقين دسته يينه آرخالانان، ايراندا دئموكراسى سمبولو اولان، سوسييال دئموكرات و توركلوك بيلينجينه صاحيب بو آذرى شاه، 1920 ده انگيلتئره نين ايجرا ائتدييى بير حربى چئوريليشله قارشيلاشميشدير. كومونيستلره قارشى ساواشان گوجلرين بويورمانى (كومانديرى) ژئنئرال آيرون سايد، لرد كرزون، نورمان و باشقالارى طرفيندن حياتا گئچيريلن بو حربى چئوريليش نتيجه سينده، ايگيلتئره گيزلى سئرويسى و موستعميره چيليك ناظيرلييى طرفيندن تاپيليب تربييت ائديلن ريضاخان ايقتيدارا گتيريلميش و داها سونرا 1925 ده تورك-آذربايجانلى قاجار سولاله سينه سون وئره رك، اؤزونو ايران شاهى ائعلان ائتميشدير.



خاقان احمد قاجار آوروپادا


پهلوى ديكتاتورلوغونون قورولماسى ايله اينگيلتئره نين غئير-ى رسمى موستعميره سى اولان ايران، بو اؤلكه نين رسمى كولونيسينه چئوريلدى. و ايراندا تورك- تورك ايقتيدارى دؤورو رسمن بيتدى. فارس ائتنوسون حاكيمييته گتيريلمه سى ايله بو اؤلكه و خالقلارينين ياشاميندا گونوموزه دك داوام ائده ن، يئنى، اوغورسوز و قارانليق بير صحيفه آچيلميش اولدو.

كودئتا سيراسيندا احمدشاه آوروپادايدى و سونوندا اؤلكه يه قاييتماغا و قاجار دؤولتينى قوروماغا قرار وئردى. لاكين اينگيليزلر احمدشاه´ين بو نييتينى اؤيره نه ندن سونرا، اؤلكه دورومونون چوخ كيريتيك و پيس اولدوغونو، و ثابيتلييى قوروماق اوچون، اونون اؤلكه يه قاييتماماسينين فايدالى اولاجاغينى تلقين ائديرديلر. احمدشاه دا پرده آرخاسيندا جريان ائده نلردن خبرسيز اولاراق، بوتون بو ايغراقلارا ايناندى. ديگر طرفدن شاه´ين آوروپادا ايقامتى اوزانديقجا، كودئتاچيلار خالقا، شاه´ين اؤلكه نين گلجه يى ايله علاقه له نمه دييينى تبليغ ائتديلر و خالقين بؤيوك بولومو ده بونلارا ايناندى.

نهايت قوروچولار مجليسى (موسسان) 1925 ده احمدشاه´ين عزل ائديلدييى و كودئتاچى ريضاخانين اونون يئرينه شاه اولدوغونو ائعلان ائتدى. بو مجليسده تورك سيياست آدامى "دكتر مصدق"، قاجار سولاله سينه سون وئرمه يه قارشى چيخيبدير. (دكتر مصدق داها اؤنجه ده كودئتانى محكوم ائتميش و كودئتا كابينئتى ايله ايشبيرلييى رد ائده ره ك، اوز مقاميندان ايستيعفا وئرميشدى). اون گون سونرا اينگيلتئره يئنى قوندارما و ال آلتى سولاله نى رسمييته تانيدى و اؤته كى گون سووئتلر، عئينى قرارى آلديغينى ائعلان ائتدى.

احمد شاه بو سيرالاردا پاريس´ده ايدى. بير بيلديرى يايينلاياراق بونلارى سؤيله دى: "ريضاخان´ين كودئتاسى، آناياسايا قارشى اولوب، سونگو گوجو ايله منيم شاهليغيم علئيهينه حياتا گئچيريلميشدير. او، ان موقددس قايدالارى چئينه دى و منيم خالقيمى هئچ بير شكيلده حاق ائتمه دييى قورخونج سونوجلارا ايته له دى. من كسينليكله بو كودئتانى پروتئست ائديب، و كودئتا دؤولتى طرفيندن گله جكده گؤروله جك هر تدبيرى گئچرسيز ائعلان ائديرم...."

قيزيل شاه

احمدشاه يورد سئوه ر و اؤلكه نين ايستيقلالينى ايسته ين بير اينسان ايدى. يابانجيلارا شوبهه دويار و قونشو روسييا و انيگيليزلرين آتاسى حاققينداكى داورانيشلارينى هئچ واخت اونوتمازدى. ١٩١٩ آنلاشماسيندان سونرا، يورد سئوه رلر و آزادليق ساواشچيلارى جرگه سينه قاتيلدى و آچيقجا بو آنلاشمايا قارشى چيخدى. بيلينجلى اولاراق آنگلوفيللرى سارايدان اوزاقلاشديردى. خاريجى سيياستده نئگاتيف بالانسى (موازنه منفى) اولوشدورابيلمك اوچون يئنى دوغولموش سووئت سوسيياليست بيرلييينه ياخينلاشدى.

او سووئتلرى بير دوشمن يوخ، بير موتتفيق اولاراق گؤروردو . اينگيليز بؤيوك ائلچيسى نورمان´ا، قوزئى كومونيستلرين ياخينلاشديغيندا، دؤولت عوضولرى پايتاختى گونئيه داشيسالار بئله، اونلارلا گئتمه يه جه يينى بيلديردى. تورك سوسييال دئموكراتلار (كومونيستلر) دا احمدشاه´ا عئينى گؤزله باخيرديلار. ١٩١٧ ده آذربايجان سوسييال دئموكرات پارتيسى، عدالت´ين باكيدا توركجه چاپ اولان عدالت آدلى اورقانى، ايراندا جومهورييت رئژيمينين ياراديلماسى و احمدشاه´ين دا يئنى جومهورييتين ايلك پرئزيدئنتى اولما ايدئاسينى تبليغ ائديردى. (موساواتلار ايقتيدارى اله گئچيره ندن، سونرا عدالت´ين ياينلانماسى دوردورولموشدور).

او "سولئيمان ميرزه" كيمى، تورك سوسيياليستلرى دستكله ييردى. (آذرى پرنس سولئيمان ميرزه ايسكندرى، گله جك كوتله (توده) پارتىسينين قوروچوسودور). سارايدا سئچيملرده هامىيا سولئيمان ميرزه ايسكندرى´يه سس وئرمه لرينى امر ائتميش ايدى. تورك سوسيياليستلرى دستكله دييى اوچون اونون حاققيندا فارس دينچى موللا آيت الله مدرس "كومونيستلره راى وئره ن شاه، اؤز اؤزونه شاهليقدان خلع اولوبدور" فيتواسينى وئرميشدير. او ايسلاما اينانسا دا، علوى بير سويدان گلدييينه گؤره، ناماز قيلماز و اوروج توتماز ايدى.

احمدشاه´ين حاققيندا تاريخچيلر بئله يازيبلار:

سون درجه ذكى بير گنج، چوخ ياخشى تحصيل آلميش و بيلگين بير كيشى، هم غرب و هم شرق مدنييتى حاققيندا گئنيش بيلگييه ييه له نميش و دريندن تاريخ، سياست و ايقتيصاد تئوريلرينى اوخوموش بيريسى. شرقين ديگر حاكيملرينين چوخونون ترسينه، او مشروطه و آناياسايا دايالى و موطلقييتدن اوزاق بير شاه ايدى.

ساراى عادت و قايدالارينا اينانمازدى. اينقيلابچيلار (مشروطه چى موجاهيدلر) احمدشاهين يانيندا سيگار چكر و سارايين حويضينده اوزه رديلر. هئچ واخت دئسپوتلوق و ديكتاتورلوق يولونو ايزله يه ره ك، موستبيد آتاسى كيمى اولماغى ايسته مه دى. آناياسا و دؤولت ايشلرينه قاريشماماغا باغلى ايدى و بو ايشلره قاريشماسينى ايستييه نلره، هميشه "من مسئول دئييلم" جومله سينى تيكرار ائله ردى. آزاد داورانان و دئموكرات روحلو ايدى. ژورى (هئيت-ى مونصيفه) قانونو تصويب اولاندان سونرا، ايران تاريخينده ايلك مطبوعات محكمه سى احمدشاه´ين ساده بير وطنداش كيمى، طوفان قزئتى مودوروندن شيكايتچى اولماسى حاديثه سى دير. او بو رفتارى ايله ايران و شرق تاريخينده، هئچ بير حاكيم و شاهين اولانماديغى قده ر، مدنى و دئموكرات بير اينسان اولدوغونو ثوبوت ائتميشدير. (احمد شاه داها سونرا اؤز شيكايتينى ده گئرى قايتارميشدير) .

ياخچى تحصيللى، اينجه اوره كلى و كيبار بير گنج ايدى. چوخ يييه ردى، آمما ميللى يئمكلرى فيرانسيز يئمكلرينه يئيله ر ايدى. آلكوللو ايچكيلرى سئومز ايدى. اوو، بيليارد و تئنيسى چوخ سئوه ردى. كيلاسيك موزيكه دلى كيمى حئيران ايدى. ائحتيياطلى، ايچينه قاپانيق، قورناز و سيرر ساخلايان بير كيشيلييه صاحيب ايدى. آتاسينين ساپيقليقلاريندان اوزاق اولسا دا، گؤزه ل قادينلارين قارشيسيندا هر واخت ضعيف ايدى. ائوله نمه دن قاباق، آووستورييا بؤيوك ائلچيسينين قيزى، كونتئس لئقوتتى ايله فيرتينالى بير عئشق ماجراسى ياشاميشدى.

روسجانى ايسميرنوف´دان اؤرگه ندى. فيرانسيزجا، اينگيليزجه و فارسجانى دا بيليردى. اؤلونجه يه دك فيرانسادان سئوگى ايله دانيشدى.

قاجارلار-عوثمانليلار




قاجارلار ايرانداكى تورك طايفالارينين چوخو كيمى، اصلن مركزى توركييه - شيمالى سورييه توركودورلر. اونلارين اورتا آسييادان نئچه دالقا حاليندا و ان سون مونقول هوجومو سيراسيندا (١٤-١٣ يوز ايللرده) اؤن آسييايا گلديكلرى دوشونولور. آنادولوداكى اساس يوردلارى - وطنلرى ايسه "بوز اوخ" (يوزقات) بؤلگه سى دير. بوگون توركييه ده "قاجار" آدلى كيچيك توپلولوقلار ياشاسا دا (الازيغ و هارپوت اطرافيندا)، اونلارين تاريخى و اساس كؤكلرينى تشكيل وئره ن بؤيوك قيزيلباش علوى مذهبلى "آغاج ارى" كوتله لرى توركييه نين جنوب (آنتالييا - ايچ ائلAntalya- İçel-)، غرب و مركز (سيواس – يوزقات -توقاتSivas-Yozgat-Tokat ) ناحييه سينده ياشاييرلار. توركييه آغاج اريلرى حاققيندا بو سايتدان بيلگى الده ائديله بيلر: http://www.cumhuriyethalkpartisi.de/alevi/tahtacilar/

قيزيلباش – علوى (على اللهى) مذهبينده اولان تورك قاجار خاندانى (تاريخى "آغاج ارى" بويونون داوامى Ağaceri Boyu) استرآبادا يئرله شن قاجار توركمان بويونون (آذريلرين اورتا چاغداكى آدلاريندان) بگلريدير. خاندانين آتاسى "زيياد بگ قاچار" 1500 ده سيواسين شرقينده و آذرى آغ قويونلو دؤولتى خيدمتينده ايكن قيزيلباشليغا گئچيب و "شاه ايسماعيل"ين خيدمتينه گيرميشدير. لاكين اونون آتاسى "قارا پيرى بگ قاچار" داها اوللر "شئيخ حئيدر"ين خيدمتينده اولموش و ايسماعيلى شئيخ اولاندا، اوشاق ايكن، اردبيل´ه آپارميشدى. قاجارلار صفويلرين ايقتيدارا گلمه لرينه بؤيوك يارديملار ائتميشلر. آذرى صفوى دؤولتى زامانيندا ايروان و قاراباغ حاكيملرى قاجارلاردان اولوردو.

قيزيلباش (علوى - على اللهى) مذهبينده اولان قاجارلارين، آذرى توركلرينين و البته فارسلارين ائتنوگئنئزينده روللارى واردير. گونوموزده آذربايجان خاريجينده، ايرانين باشقا بؤلگه لرينده يئرله شن قاجارلارين هاميسينا ياخينى تامامى ايله فارسلاشيب و (نومينال اولسا دا) اينانج اولاراق جعفرى له شميشدير.

قاجار شاهلاريندا توركلوك شوعورو گوجلو اولموشدور. خوصوصييله "آغا محمدخان"، "محمد شاه" و "احمد شاه" بو باخيمدان سجييه وى ديرلر. قاجار شاهلاري اؤزلرينين آرييالى - ايرانلى اولماييب تورك اولدوقلارينى هميشه ايفتيخارلا وورقولاييبلار. آيريجا تورك صفويلرله اولان قان باغلارينا دا (سولطان حوسئين صفوى طريقى ايله) تاكيد ائديبلر. اونلار قاجار حاكيملرينين آنا طرفيندن موطلق شكيلده تورك قاجار قانى داشيماسى پرنسيبينه جيددى شكيلده باغلى قاليبلار. (بو قايدانى آغا محمدشاه قويوبدور.) احمد شاه سارايدا وئريلن بالو و يئمكلرده توركجه دانيشاردى. (ميثال اوچون يولى-10 1915دا بايرام دولاييسييلا وئريلن بالودا، عوثمانلى بؤيوك ائلچيسى عاصيم بگله توركجه دانيشيب، خانيمينين حالينى سوروشموشدور). رسمى مراسيملرده ده توركجه ايشله تدييى، حتتا مقاملارين اونا اؤز راپورلارينى توركجه وئرديكلرى معلومدور. اؤز نيطق و راپورلارينى توركجه وئره ن، موهاجير قازاق گئنئرالى و احمدشاهين قوروما كومانديرى، آذربايجان ايالتى عسكرى واليسى "گئنئرال تهماسبى"، بونلاردان بيريدير.

اورتا عصرلرده عوثمانليلارا عوصيان ائتميش آنادولولو قيزيلباش توركلريندن اولوب يوز ايللر بويو عوثمانلىلارا قارشى ساواشديقلارينا رغمن، قرنلر سونرا قاجارلار دؤولتى قورولاندا، خوصوصييله ١٩ يوزايللرين سونوندان، قاجارلار عوثمانلى دؤولتى ايله دوستلوق علاقه لرى قورمايا باشلاييبلار. قاجار - عوثمانلى ياخينلاشماسى ٢٠ يوز ايل باشلاريندا داها دا يئيينليك قازانميشدير. يوز ايللر بويو بير بيرينى يييه ن سون توركييه و آذربايجان تورك ايمپاراتورلارينين عاغيللارى باشلارينا گلدييى واخت چوخ گئج اولموشدو. سون ايكى تورك ايمپاراتورلوق، عوثمانلى و قاجارلارين دوشوشلرى عئينى ايللرده اولموشدور. ييرمينجى يوز ايلين ايكينجى چئيره يينه هر ايكى خاندان دا ساقيط اولاراق گيرميشدير. هر ايكى تورك خاندان دا بيرينجى دونيا ساواشينين چتين بؤحرانينى آشانماميشدير.

بو ايكى تورك خاندان ائوليليك يولويلا دا آرالاريندا قوهوملوق باغلارى ايجاد ائديبلر، بئله كى سون عوثمانلى شهزاده سى دؤردونجو سليم حميد، عئين-ى حالدا بير قاجار شهزاده سى ايدى. محمدعليشاه اوغوللارينا "سولطان عبدالمجيد"، "سولطان محمود" كيمى سون عوثمانلى سولطانلارينين آدلارينى وئرميشدير. احمد شاه اؤزو ده بير آرا ايستانبولدا ٤ محمود وحدالدين´ى زييارت ائتميش، ايستانبولدا بؤيوك آدادا اوتوران مخلوع شاه آتاسى محمدعليشاهلا گؤروشوب و ائوله نمك اوچون عوثمانلى سولطانينين كيچيك قيزى "صبيحه" نى اوندان ايسته ميشدير. آمما بير علوي يه (قيزيلباش - على اللهى) – بير تورك ايمپاراطور اولسا دا – قيز وئرمك ايسته مه ين، سوننى موسلمانلارين خليفه سى سولطان وحدالدين اونون بو ايسته يينى رد ائتميشدير.

آنادولودا قورتولوش ساواشى داوام ائدركن تورك-آذربايجانلى قاجار دؤولتى، 22 يون 1922 ده آتاتورك باشچىليغيندا يئنى آنكارا حوكومتىنى تانيميش و بؤيوك ائلچى گؤنده رميشدير. قارشيليغيندا احمدشاه´ين اينگيليز كودئتاسى نتيجه سى شاهليقدان عزل ائديلمه سيندن سونرا، توركييه دؤولتى، احمد شاهى ايرانا گئرى قايتارماق و يئنيدن سلطنت تختينه اوتورماسينا يارديمچى و اؤن آياق اولماغا قرار وئرميشدير. توركييه دؤولتى آتاتورك باشچيليغيندا، اؤز چيخارلاري و احمدشاه´ا قارشى بسله دييى اولوملو دويقلاردان اؤتورو، احمد شاه´ين توركييه´يه دعوت ائديله بيله جه يينى اونا بيلديردى. آيريجا توركييه و ايران تورك - كوردلريندن اولوشان يئته رلى درجه ده قوووتلرين، اونون كومانداسينا وئريله جه يى ده پاريسده احمدشاه´ا بيلديريلدى. لاكين احمدشاه بو تكليفى قبول ائتمه ميش و آتاتورك´دن تشككور ائده رك بئله دئميشدير: "بيزيم سولاله نين، آتالاريم و منيم، خاريجى باشقا بير دؤولتين يارديمى ايله، اؤز تاج و تختينى اله گئچيرتمه تؤره - دبى يوخدور". (بونا رغمن احمدشاه´ين آناسى آسلان قادين "مليكه جاهان"، ١٩٢٥-١٩٢٦ دا كودئتا دؤولتينه قارشى احمدشاه´ى باشدان سلطنته گتيرمك اوچون گيريشيمده بولونموشدور) ּ


سولطان احمدشاه، آتاتورك´ون تختينى باشدان اله گئچريمه سي اوچون ائتدييى تكليفى قبول ائتمه ميشدير:

Friday, April 14, 2006



سنتز فارس-شيعه پس از ساقط كردن سلسله آذربايجانى و علوى قاجار در سال ١٩٢٥ به دست امپرياليسم بريتانيا, ايدئولوژى رسمى دولت ايران گرديده است.

توصيه هايى به انديشمندان و نيروهاى سياسى دموكرات و چپ ملت فارس در لزوم دورى از ترمينولوژى شوونيسم و در ضرورت دمكراتيزه كردن فرهنگ سياسى اين ملت

داداش قاراقويونلو قيزيلباش- ٢٠٠١-٠٣-٠١


١٠- ايدئولوژى رسمى دولت ايران از سال ١٩٢٥ يعنى سال برقرارى رژيم پهلوى توسط امپرياليسم بريتانيا "سنتز ايران-اسلام" ويا دقيقتر "سنتز فارس-شيعه" مىباشد. چكيده اين ايدئولوژى نابود ساختن تمام ملل غيرفارس ايران به هر طريق ممكن و تشكيل يك ملت واحده و هموژن فارس زبان و شيعه مذهب در ايران به نام ملت فارس است. اين ايدئولوژى پس از به شكست كشانيده شدن حركت مشروطه در سال ١٩٠٥-١٩٠٦ توسط دولت بريتانيا به مرحله اجرا گذارده شده و پس از ساقط كردن سلسله آذرى و علوى قاجار در سال ١٩٢٥ به دست همان دولت ايدئولوژى رسمى دولت ايران گرديده است. سنتز فارس-شيعه صرفنظر از تاكيد رژيم پهلوى بر عنصر فارس و تاكيد جمهورى اسلامى بر عنصر شيعه ايدئولوژى رسمى هر دو دولت فارس قرن بيستم و جمهورى اسلامى بوده است.

١١- يكى از دلايل ساختن اين ايدئولوژى از سوى دول اروپائى استعمارگر گشودن جبهه اى نو در شرق بر عليه دشمن هميشگى اروپا يعنى امپراتورى عثمانى (و بعدها جمهورى تركيه) از طريق ساقط نمودن دولت آذرى قاجار- كه منشاشان از علويان تركيه مركزى بوده و هر آن مىتوانستند به متحد بالفعل عثمانيها تبديل شوند- و جايگزينى آن با دولتى فارس و وابسته به خويش بوده است.

سياست تضعيف دولت عثمانى (و بعدها جمهورى تركيه) و حذف عنصر توركى (ترك و آذرى) در غرب آسيا كه از قرون ١٢-١٣ ميلادى آغاز شده و با تحريك صفوى ها به برافروختن شعله جنگهاى چند صد ساله مذهبى به اوج خود رسيده بود امروز نيز به شدت تمام از سوى دول بزرگ اروپائى –مسيحى (انگلستان٫ فرانسه٫ آلمان٫ روسيه٫ ايتاليا) تعقيب مىشود. الحاق گام به گام اراضى آذربايجان توسط شوونيسم توسعه طلب ارمنى و آسيميلاسيون تورك (آذرى) هاى ايران توسط شوونيسم فارس كه در قرن بيستم تشديد شده است٫ در راستاى سياست جاافتاده٫ تاريخى و عمومى اروپا مبنى بر حذف عنصر توركى (ترك و آذرى) از منطقه قابل توضيح مىباشد. در اين راستا اروپاى استعمارگر لحظه اى از تحريك و حمايت گروههاى مختلف موجود در منطقه (بر حسب شرايط ارمنى٫ آسورى٫ يونانى٫ روم٫ كرد٫ شيعه٫ فارس٫ يزيدى٫ پان ايرانيست٫ عرب٫ و غ.) بر عليه عنصر و هويت توركى (ترك و آذرى) دريغ نورزيده است.

....................

١٢- نيز پس از برقرارى رژيم شوروى سوسياليستى و قرار گرفتن توركستان و قفقاز تورك يعنى تمام شمال ايران در داخل اين كشور و تمايل روزافزون ملل توركى و روشنفكران ايشان در افغانستان٫ ايران و عراق يعنى قيرقيزها٫ ازبكها٫ تركمنها و آذرىها به سوسياليسم در كشورهاى جنوب- تا آن حد كه آخرين پادشاه آذرى ايران زنده ياد احمدشاه قاجار نيز عملا و آشكارا مشرب سياسى سوسيال دمكرات داشت- اين ملل توركى (توركيك) داراى پتانسيل شورش٫ مساوى با و كانال اشاعه سوسياليسم و فدراليسم و ستون پنجم شوروى سوسياليستى در ايران تلقى شده اند. با افزوده شدن اين انگيزه نو به سائقه تاريخى آنتى آذرى-ترك موجود٫ نابودى همه جانبه ملل توركى ايران (آذرىها)٫ دولت قاجار و آذربايجان در دستور كار دول امپرياليستى غرب و در راسشان دولت بريتانيا و بعدها آمريكا قرار گرفته است.

....................



احمد شاه جوان قاطعیتی را در امر پیشبرد آگاهی شعور ملی ملت ترک خود پیش نمی برد


قیام شیخ محمد خیابانی وعقب ماندگی تدوین و تکوین پروسه ملت

محمود بیلگین





این قیام که با تکیه بر نیروی مردمی شکل گرفته بود و به طور رسمی در اولین کنفرانس ایالتی(1917 در تبریز) فرقه آذربایجان با شرکت480 نفر و با انتخاب مجدد شیخ محمد خیابانی به عنوان صدر این حرکت انقلابی برگ زرینی در تاریخ آذربایجان جنوبی حک می کند ،اما این حرکت در کنار تمام دست آوردهای مثبت خود (تلاش در جهت دمکراتیزه کردن حیات سیاسی ایران و آذربایجان جنوبی، مقابله با استبداد، ارائه ی اصلاحات ارضی و اصلاحات اقتصادی – تصویب 8 ساعت کار- ، ایجاد مدارس دخترانه و پسرانه بشکل مدرن، تامینات بهداشتی و اجتماعی در رابطه با کودکان و زنان و بالاخره سرو سامان دادن به قوای نظامی و ...) نقاطی قابل تاملی را در خود نهفته داشته است. در دوران حکومت 6 ماهه فرقه دموکرات آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی با شکلی انقلابی و مضمونی دموکراتیک و همواره تاکیدی بر تمامیت ارضی ایران روبرو هستیم.

عقب ماندگی تدوین و تکوین پروسه ملت و متعاقبا عقب ماندگی شعور ملی و آگاهی ملی و بعبارتی دیگر نقصان تکامل مرحله ی بیداری ، ضعف خود را در مرحله ی تحولات سیاسی بصورت انتخاب نام آزادیستان و انتخاب نشریه ای تحت نام "آذربایجان جزء لاینفک ایران استکم بها دادن به متاسبات با حاکمیت آذربایجان شمالی و... خود را نمایان می سازد.

در این میان فارسها بر عکس، با حضور سنگین شونیسم فارس بخصوص اواخر دوران حکومت قاجار، با تبلیغ ایدئولوژیی ناسیونالیسم فارس در بین قشری از روشنفکران جای پای خود را محکم می کنند. ( البته این این روند بعد از فوت مرحوم عباس میرزا شدت گرفته بود ) عموم مسئله ی ترکها چه در حاکمیت و چه در اپوزیسیون نه مسئله ی بیداری ملی بر مبنای ناسیونالیسم ملت ترک بلکه عموما بر مبنای دمکراسی در ایران و مقابله با استعمار خلاصه می شد.

حاکمیت ترکان قاجار بهمراه نهضت مردمی شیخ محمد خیابانی قربانی همین مجادله نیز می گردند. احمد شاه جوان هر چند به درستی در مقابل معاهده ی ننگین قرارداد 1919 (وابستگی رسمی ایران به انگلستان ) می ایستد و بطور علنی می گوید " ممکن نیست امضا بکنم هر چه می شود بشود ... اگر در سویس کلم فروشی کنم بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم" متاسفانه چنین قاطعیتی را در امر پیشبرد آگاهی شعور ملی ملت ترک خود پیش نمی برد.

حزب دمکرات آذربایجان به رهبری شیخ محمد خیابانی با جدیت تمام در افشای قرارداد وابستگی فوق می رزمد، شیخ محمد خیابانی در این رابطه اینگونه می گوید" ما مردم آزادیخواه که با صرف خونهای خود مشروطه و آزادی را تحصیل کردیم ،اکنون در زیر منگنه و فشار حکومت خائن تهران مشغول جان کندن و دست و پا زدن هستیم . امروز من رسما به همه ی جهانیان اعلام می کنم : ما علیه این حکومت که قرارداد خانمان برانداز وثوق الدوله و انگلیس را منعقد کرده ،قیام کرده ایم." (از کتاب جنبش آزادیستان شیخ محمد خیابانی صفحه ی204نوشته ی عبدالحسین ناهیدی آذر) و در نهایت نیز در راه دمکراسی وآزادی و مقابله با استعمارگران روس و انگلیس بیاد ماندنی ترین فداکاریها را به همت آذربایجانیها در تاریخ به ثبت می رسانند .

مع الاصف حرکت در مقابل توطئه های استبدادی و استعماری و اشتباهات رهبری (کم بها دادن به نقش مخرب عین الدوله و مخصوصا مخبرالسلطنه ، دو دستگی رهبری به رادیکالیستها و رفورمیستها، مماشات در مقابله با گروه تنقیدیون به رهبری احمد کسروی، عدم کنترل مستقیم قوای نظامیه علی رغم داشتن 12000 فدایی آماده بخدمت ، کم بها دادن به امکانات بالقوه ی استعمار و استبداد ،عدم ارتباط گیری با جمهوری آذربایجان شمالی و . . . ) با توجه به عدم جایگیری ناسیونالیسم ملی در بین مردم آذربایجان توان پیشروی را از دست می دهد. و استعمار انگلیس با بخدمت گیری رضا شاه مزدور تماما ایران را بدست شونیسم فارس می سپارد تا با خیال راحت هم منافع استعماری خود را در ایران پیش برد و هم به مصاف امپراطوری ترکان عثمانی برود.

Wednesday, April 12, 2006



سلطنت طلبان ترك ايرانى٫ دولت پهلوى و دوام آنرا غاصب حاكميت ايران و غيرقانونى تلقى مينمايند

نسل جوان و يادواره 21 آذر

در سال 1920 دولت بريتانيا توسط وزارت مستعمرات و سازمان اطلاعات آن كشور بر عليه احمدشاه قاجار كودتايى نظامى انجام داد. به دنبال كودتا رضاخان به اقتدار رسانيده شد و متعاقبا در سال 1925 با پايان دادن به سلسله قاجارها خود را شاه ايران اعلان نمود.

از اينرو برخى از سلطنت طلبان ترك ايرانى٫ با اين استدلال كه دولت شاهى قاجار از طرف دول بيگانه ساقط شده است٫ دولت پهلوى و دوام آنرا غاصب حاكميت ايران و غيرقانونى تلقى مىنمايند.

با تاسيس دولت پهلوى و با پايان يافتن حكومت تركى در ايران و آغاز دوره جديد حاكميت فارسى در اين كشور٫ ايران كه قبلا مستعمره نيمه رسمى بريتانيا شمرده ميشد٫ تبديل به مستعمره تمام عيار اين دولت استعمارى گرديد.