Sultan Ehmed Şah Qacar

"مقصد از خلع احمدشاه نه اينكه تبديل اصول اداره نظامى به جمهوريت بود. نه٫ نه بالله- بلكه تعويض طائفه قولدورآساى قاجاريان تركى به سلاله طاهره نجيب پهلوى فارسى بود."

Friday, April 21, 2006

محمدشاه به توصيهٌ معلم و مراد و وزيرش حاجي ميرزا آقاسي به «علما» روي خوش نشان نميداد



محمدشاه قاجار: قيزيلباش مذهبيني يئنيدن دؤولت ديني ائتمه يه چاليشان تورك شاه

محمدشاه به توصيهٌ معلم و مراد و وزيرش حاجي ميرزا آقاسي به «علما» روي خوش نشان نميداد

«علما» در زمان محمدشاه

محمدشاه به توصيهٌ معلم و مراد و وزيرش حاجي ميرزا آقاسي به «علما» روي خوش نشان نميداد و به عكس, از عارفان و صوفيان و درويشان پشتيباني ميكرد. در زمان او, «يك مرشد نعمت اللهي به نام رحمت عليشاه متصدّي وظايف مملكت فارس شد و نايب الصدر لقب يافت. صوفي ديگري به نام ميرزا مهدي خويي منشي باشيِ درگاه سلطان شد و براي مذاكره با امير هرات يك صوفي اهل محلّات را به نام درويش عيدالمحمّد محلّاتي از تهران به آن خطّه فرستادند» (ارزش ميراث صوفيه, دكتر زرين كوب, تهران, اميركبير. چاپ چهارم. 1356, ص338).

در سلطنت 14سالهٌ محمدشاه, كشمكشهاي «علما» با حكومت او همواره درميان بود. معروفترين عالم آن دوره حاجي محمدباقر شفتي رشتي (حجّه الاسلام) بود كه به هنگام به تخت شاهي نشستن محمدشاه 70ساله بود. وي به ياري «لوطيان» و قدّاره بندان دستگاهش بر اصفهان چيره بود و از زمان فتحعلي شاه در آن شهر حكومت ميكرد. او بسيار ثروتمند بود. «در شهر اصفهان, گويا, چهارصد كاروانسرا از مال خود داشته. گويا زياده از دو هزار باب دكاكين داشته و يكي از قُراي اصفهان كَرون بود كه نهصد خروار برنج مقرّري آن جا بود, قطع نظر از گندم و جو… املاكي در بروجرد داشت كه مداخل آن هر سالي تقريباً شش هزارتومان بود و املاكي كه در يزد داشت سالي دو هزار تومان مداخل آنها بود و دهاتي كه در شيراز داشت سالي چند هزار تومان مداخل آنها بود».
او حدّ شرعي اجرا ميكرد... «هفتاد نفر را به حدود شرعيه قتل نموده و امّا, حدّ غيرقتل بسيار بود. در دفعه اول كه به سبب لواط حكم به قتل فرمود, به هركه تكليف كرد كه او را قتل كند, اِبا كردند. آخر خود برخاست و ضربتي زد كه او را تاٌثيري نكرد. پس شخصي برخاست و او را گردن زد و خود بر او نماز گزارد و در وقت نماز غش كرد». شفتي تنها فتحعلي شاه را همتراز خود ميدانست و به دولتمردان قاجار اعتنايي نداشت. «حاكم اصفهان هروقت كه شرفياب خدمت ايشان ميشد, در دم در سلام ميكرد و مينگاه ميكرد و او را اذن جُلوس ميداد و تواضعي نميكرد براي او» (تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورهٌ معاصر, سعيد نفيسي, ج2, چاپ ششم, تهران 1366, ص53, به نقل از كتاب «قصص العلما, تاٌليف محمدبن سليمان تنكابني, چاپ اول, تهران, 1304).

پس از درگذشت فتحعلي شاه, «لوطيان» پيرو سيد شفتي شوريدند و اصفهان را تاراج كردند و رمضان شاه, سركردهٌ آنها, حكومت شهر را به دست گرفت و به نام خود سكه زد. محمدشاه منوچهرخان معتمدالدّوله را به حكومت اصفهان نشاند و او را براي خواباندن شورش به اصفهان فرستاد. منوچهرخان در سال 1255هـ به اصفهان لشكركشي كرد و لوطيان را تارومار كرد و «بيش ار يكصد و پنجاه تن را اعدام كرد و تعداد مشابهي را به اردبيل تبعيدكرد و شماري را كه در قم بست نشسته بود, به نيرنگ و وعدهٌ امان دادن, از بست خارج كردند و قتل عام كردند» (دين و دولت در ايران, حامدالگار, ترجمه ابوالقاسم سري, ص182).

محمدشاه در سالهاي آخر عمر از بيماري نِقرس, به شدّت, رنج ميبرد و سرانجام در پايان چهارده سال و سه ماه سلطنت (به سال قمري), در ماه شوّال 1264هـ در سن چهل و دو سالگي در قصر محمديه در تجريش درگذشت و بعد از او پسر هفده ساله اش ناصرالدّين ميرزا (تولّد: ماه صفر 1247هـ) به سلطنت رسيد.

از آن جايي كه عصر بيداري ايران از دورهٌ سلطنت ناصرالدّين شاه آغاز شد,, رويدادهاي آن دوره را در كتاب سوم «اسلام در ايران زمين» («دوران بيداري ايرانيان») خواهيد خواند.

0 Comments:

Post a Comment

<< Home