محمود کویر
حاج میرزا آقاسی: نگاهی دیگر
مهرداد بهار :« فرهنگ سیاسی معاصر ایران به دنبال قهرمان سازی است، كلنل پسیان را ورای حقایق تاریخی قهرمان میكند و قوام السلطنه را، بیش از آن چه كه مستحق است و با حقایقی تاریخی میخواند، دشمن میدارد. هر دوی اینها دچار افسانه سازی های تاریخی شده اند. ما زمانی به عصر خردگرایی وارد میشویم كه شخصیت های تاریخی را با همه جنبه های مثبت و منفی شان بسنجیم و به این افسانه سازی های تاریخی خاتمه دهیم.»
***
راستی چرا وچگونه فرهنگ سیاسی ما اجازه می داده صدراعظم هایی چونان قائم مقام و امیرکبیر را به عرش برسانیم ولی حاج میرزا آقاسی را چنین خوار و خفیف داریم و همه ی گناهان و خرابی های این سرزمین را به گردن او بیندازیم؟
غیر از، فساد قدرت، تباهی سیاست و در آمیزی دین و دولت؛ مردمان این سرزمین در این ویرانی ها و عقب ماندگی ها، چه نقشی داشته و چه کرده اند؟
آیا آمدن مغول و عرب و یونانی به ایران و کشتن و سوزاندن و ویران کردن ایران و ایرانی تقصیر کیست؟ تقصیر آنها؟ تقصیر سرنوشت و قضا و قدر؟ یا گناه ماست این؟ گناه ما که در برابر آنان یا شاهان نالایق خودمان نایستادیم و در برابرشان به هزار ترس و بی مبالاتی؛ کرنش کردیم و این بی مقداران را نماز بردیم؟ مغولان که به ایران تاختند، رهبران ما چه کردند؟ مگر همان زمان، شاه ایران در یک جزیره مشغول عیاشی نبود؟ سربازان و مردمان چه کردند؟ ما چه کردیم؟چرا یک قداره بند و شمشیر کشی مانند آغامحمدخان یا هزارتای دیگر، مانند او در فرانسه پیدا نمی شود؟ آیا به راستی، من، شما، هیچ گناهی نداریم؟ هیچ مسئولیتی نداریم؟ آن چیست؟ کجای کار خراب است؟ راز پیشرفت دیگران در چیست؟ سبب عقب ماندگی ما چیست؟ برای جبران آن داریم چه می کنیم؟ من! تو!
***
نوشته ان که :وقتی که قائم مقام در تلاش و تدبیر گشودن گره فرو بسته اوضاع خراب ایران بود، میرزا آقاسی در اندرون دربار محمدشاه بساط فال گیری و رمالی دایر نموده، سر کتاب باز می نمود و کف می دید، رمل می انداخت، ماسه می کشید و به زن های حرم دعای سفیدبختی و آبستنی می داد. ورد می خواندو جن حاضر می کرد .وقتی قائم مقام کارهای میرزا آقاسی را دید، این غزل را برای او ساخت:
زاهد چه بـلایی تو که ایـن رشته تسـبیح از دسـت تو سوراخ به سـوراخ گریزد
خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نیست یک صید ندیدم که ز سلاخ گریزد...
آری ما چونان صیدی به دنبال سلاخ خویش دویده ایم و می دویم. این ویژگی جوامعی است که نظام شبان-رمه گی بر آن حاکم است.
قائم مقام وقتی بر سر کار آمد، اوضاع ایران رو به خرابی و پریشانی داشت. هر کسی در گوشه ای عَلَم یاغی گری برافراشته بود. ایران تازه از روس شکست خورده و روحیه سرخوردگی کل ایران را فرا گرفته بود. در خزانه دولت پولی نبود تا شاه تازه به تهران سفر کند و به جای شاه مرده بر اریکه قدرت تکیه زند.
گناه قائم مقام و انگیزه ی کشته شدنش نیز فساد ناپذیری، فرزانگی، وطن خواهی و بیگانه ستیزی بود. وقتی دست مفتخوران را از خزانه دولت کوتاه کرد، وقتی برای تقویت اقتصاد ایران با اجرای قرارداد کاپیتولاسیون و قرارداد تجاری ضمیمه عهدنامه ترکمانچای به شدت مبارزه کرد، خشم هر دو قدرت خارجی و درباریان و دیوانیان فاسد و مردمان عقب مانده و نادان را برانگیخت. در مناظره ای که با سفیر انگلیس داشته، دردمندی قائم مقام آشکار می شود:
«... به سفیر گفت: آن تجارت، وسیله نابودی تدریجی این مملکت فقیر و ناتوان می گردد و عاقبتش این است که ایران بین دو شیر قوی پنجه ای که چنگالشان را در کالبد آن فرو برده اند، تقسیم شود... ایران به عنوان ملت واحد... بدون تردید تحت استیلای قدرت آن دو از پای درمی آید و جان خواهد سپرد.»
در مقابل اصرار سفیر انگلیس که می گفت انگلستان خیرخواه ملت ایران هست، جواب داد: «اگر انگلستان خیرخواه حقیقی ماست به کمک ایران آید تا شرایط عهدنامه تجاری ترکمانچای را باطل کنیم...»
سرانجام، نادانی ها و بی خبری ها، نا آگاهی مردمان و به هیچ گرفتن آنان در کار دولت، دسیسه های خودفروختگان داخلی و بیگانگان خارجی کار خویش را کرده و موجبات قتلش را فراهم کردند.
محمدشاه او را به باغ نگارستان فراخواند. وقتی قائم مقام به باغ رفت، شاه را ندید... هنگام ورود به باغ قلم و دوات را از او گرفته بودند تا مبادا برای شاه چیزی بنویسد. از این رو محمدشاه گفته بود: «اول قلم و قرطاس را از دست او بگیرند، اگر خواهد عریضه به من بنویسد نگذارید که سِحری در بیان و اعجازی در بیان اوست که اگر خط او را ببینم باز فریفته عبارات او شوم و او را رها کنم...))
محمدشاه تنها قولی را هم که در حق قائم مقام داده بود، به جا آورد.وی به پدرش قول داده بود هرگز خون قائم مقام را نریزد و سوگندخورده بود که ریختن خون قائم مقام بر او حرام باشد... در نتیجه به دستورش، میرغضب باشی و چند میرغضب دیگر بر سر او ریختند و دستمال در گلویش کرده، او را خفه کردند!
سرانجام پس از مرگ قائم مقام، زمام امور این سرزمین در دست میرزا آقاسی قرار گرفت، آن هم نه یکی دو سال بلکه چهارده سال تمام. محمدتقی کلاهدوز مراغه ای در قصیده ای در وصف اوضاع ان روزگار چنین گفته است:
روز بــازار کـپـک اوغـلی و زن قـحبـه لـر اسـت
هر کـه زن قحبگی اش بـیشتـر است پیشـتـر است
چرخ بـاخ کـه چـه سـان یــار قـَرم نـردلـر اسـت
خانقـلی جـانـقـلی لر صاحب شغل و عـمل است
ایـروان ایـشـکـنـه حـیـف و گـیل غـنـچـه دهان
بــو ایـشـه شـاه الـدی سلـطـنـه سـیـچـلـر اسـت
منظور از ایروان ایشکینه (خر ایروان)میرزا آقاسی است. او شاید تنها وزیری باشد که در تاریخ ایران از روز به تخت نشستن محمدشاه تا بر تخته تابوت خوابیدن او همچنان وزیر ماند.
آقاسی، حاجیمیرزاعباس، پسر میرزامسلم از طایفه بَیاتِ ایرْوان، سیاستمدار و صدراعظم دولت ایران در روزگار محمدشاه قاجار است.
سالهای نخست زندگی: میرزاعباس در ایروان زاده شد و دوران کودکی و نوجوانی را نزد پدر خود که از علمای ایروان بود سپری کرد. از چگونگی احوال او در این دوره آگاهی چندانی در دست نیست. میرزاعباس در چهارده سالگی همراه پدر به عتبات رفت و درردیف شاگردان ملاعبدالصمد همدانی ملقب به فخرالدین ، دانشمند و صوفی نامدار آن روزگار درآمد و به آموختن فقه و اصول و بخشی از حکمت و علوم غریبه و طی مراحل سلوک پرداخت . به حلقه مریدان خاص او پیوست و تا یورش وهّابیان به کربلا که ملاعبدالصمد کشته شد، در آن دیار مقیم بود. سپس خانواده استاد و مرشد خویش را به همدان آورد و خود در جامه درویشان به اذربایجان رفت . پس از آن، به مکه رفت و سپس به تبریز وارد شد و به خدمت میرزابزرگ قائممقام اول وزیر عباسمیرزا نایبالسلطنه راه یافت و به تعلیم میرزاموسی پسر قائممقام پرداخت. زندگی او از آن وقت که از عتبات به ایران بازگشت، تا آنگاه که به مکه رفت، به درستی دانسته نیست. هدایت معتقد است که او در این روزگار مشغول تحصیل دانش بوده است. برخی معتقدند که پس از بازگشت از عتبات به خدمت میرزابزرگ راه یافت و مدتی پس از آن به مکه رفت. او توسط میرزابزرگ با دربار نایبالسلطنه ارتباط یافت؛ به تعلیم فرزندش محمدمیرزا (محمدشاه غازی) مشغول شد و به تلقین مشرب صوفیانه خود به او پرداخت. دم گرم او در محمدمیرزا گرفت و پیوند مراد و مریدی میان انان پدید امد. که تا پایان زندگی محمدشاه پابرجا بود.
ورود به سیاست: پیوند نزدیکی که از این راه میان حاجی و محمدمیرزا برقرار شد، نخستین و مهمترین علت وزارت آقاسی است. نکتهای دیگر که بیشتر مورخان از آن یاد کردهاند، آن است که حاجی به محمدمیرزا خبر داد که در آینده به سلطنت خواهد رسید.
آیا تنهاکارهای نادرست او یکی از سبب های شکست ایرانیان در جنگ هرات بود؟ آیا دیگران و از جمله سرسپردگان انگلیس و شاه نالایق و مردمان بی توجه و خرابی مملکت به دست فاسدان، نقشی در این میانه نداشت که تمام کتاب های تاریخ ما تقصیر را به کمال به گردن این درویش می اندازند تا گریبان خویش را از چنگ تاریخ و وجدان رها کنند؟ گویند که به دلیل علاقه بیش از حد به توپ و توپ سازی بخش اعظم خزانه دولت را صرف آن نمود، . شاعری در حق وی گوید:
نگذاشت بـه ملک حـاجـی درمـی شد صرف قنات و توپ هر بیش و کمی
نه مزرع دوست را از آن آب نمی نـه خـایـه خـصـم را از آن تـوپ غـمـی
علاوه بر توپ و توپ سازی به حفر قنات نیز علاقه داشت. گویند وقتی کارگری درحال کندن قناتی به او گفت حفر این قنات بی فایده است آب ندارد میرزا آقاسی در جواب گفته بود : مردک این قنات اگر برای من آب ندارد برای تو که نان دارد!
اوژن فلاندن که از نزدیک میرزا آقاسی را دیده در موردش می نویسد: «... حاجی از عموم اعمالی که مربوط به خارج از ایران است بی اطلاع است. تقدسش خشک و مانند زائری است که از مکه می آید و پیوسته خود را به عبادت و امید و آرزو مشغول می دارد و هیچ به فکر سیاست و حکمرانی نیست. خودفروشی و تکبرش به نظر عموم رسیده. یکی از بلندپروازهایش این است که خود را توپچی ماهری می داند.»
از آنجا که مردم ماکو خود را منسوب به میرزا آقاسی می دانستند، لشکری از آنان را به نام سربازان ماکویی با خود به تهران آورده بود که در تعرض به جان و مال و ناموس مردم از هیچ چیز فروگذاری نمی کردند.ترس مردم نیز چنان بود که یارای شکایت نیز نداشتند. نویسنده صدرالتواریخ در این مورد می نویسد:
غروب که می شد هیچ بچه و زنی جرأت بیرون شدن از خانه نداشت. سایر الواط هم به اسم آنها [سربازان ماکویی] فرصت را غنیمت شمرده، مرتکب پاره ای شرارتها می شدند. [وقتی] از تعدیات این ترکان نزد حاجی میرزا آقاسی شکایت می بردند، حاجی به ترکی می گفت: اگر این ترکان با اطفال شما وطی نکنند، پس با من وطی کنند...»!
کدام سند تاریخی این دروغ ها را بار اول آورده است؟ تردید نیست که در ویرانی این سرزمین، همه مقصرند و درویشی که زمام مملکت را در دست داشته نیز از گناه و نادانی دور نیست. اما نیک پیداست که الواط به اسم سربازان ماکویی نیز در این چپاول دست داشته اند. الواطی که بازوی ملایان آن روزگار بوده اند و انگلیس و ملایان همواره از آنان برای ایجاد ترس و به هم ریختن مملکت بهره می برده اند.
نقل است که روزی محمدشاه از حاجی پرسید: اگر اهالی فارس به شاه بخروشند چه توان کرد؟ حاجی میرزا آقاسی جواب داد: قشون آذربایجان برای سرکوبی کافیست. باز پرسید: اگر اهالی خراسان علیه شاه قیام کنند چه باید نمود؟ حاجی جواب داد: قشون آذربایجان. خلاصه شاه هر منطقه ای از ایران را گفت حاجی میرزا آقاسی گفت با قشون آذربایجان می توانیم آرام کنیم. سرانجام شاه گفت: اگر خود آذربایجان برعلیه ما قیام کند چه باید کرد؟ حاجی جواب داد: آذربایجان باوفا و شاه پرست است و هرگز برخلاف نخواهد ایستاد. محمدشاه زیاد اصرار کرد که بر فرض اگر چنین شد چه باید کرد؟ حاجی میرزا آقاسی جواب داد: در آن صورت همه باید از تاج و تخت چشم بپوشیم و به همان جایی برویم که از آنجا بیرون آمده ایم!
حاج میرزا آقاسی گاومیشی داشت که مردم از دستش عاصی بودند و به مانند بوزینه یزید بن معاویه، کسی نمی توانست جلودارش شود. اعتمادالسلطنه می نویسد:
از جمله صدمات او به مردم، یکی این بود که گاومیشی داشت و این گاومیش همیشه مطلق العنان و آزاد بود از بامداد تا شام در کوچه و بازار به اختیار می گشت. از دور که پیدا می شد، کسبه به صورت بلند به طور رمز مخصوصی به یکدیگر اعلام می کردند که گاومیش میرزا آغاسی آمد. به عجله و شتاب اهل بازار قبل از وصول گاومیش هرچه می توانستند از اجناس و ابزار خود را به درون دکان می بردند که پامال و تلف نشود. گاومیش به هر دکان که می رسید اذیتی می کرد، به دکان شیرینی فروش که می رسید مقدار کثیری شیرینی می خورد و حلویات را می ریخت و طَبَق آنها به زمین می انداخت. همچنین کوزه ماست بقال و کفه برنج و کوزه روغن و تغار پنیر را می شکست و قدری میوه جات او را می خورد و می رفت. صاحب دکان ایستاده و نگاه حیرت آمیز می کرد و جرأت آن را نداشت که گاومیش را دفع کند و حفظ مال نماید و در حراست اجناس خود قدم برنمی داشت. آن قدر منتظر بود که گاومیش به اختیار خود برود و کسی نمی توانست اظهار شکایتی نماید.
در آن دوران ضرب المثلی درست شده بود که هرکس در خوردن شتاب می کرد و به عجله می خورد، می گفتند شبیه گاومیش حاجی میرزا آقاسی است.
خود می دانیم که مردم ما در بدنام کردن دیگران می توانند هرچه در تاریخ بشر ناپسند است را به آن شخص نسبت دهند.
ما برای مردم شمال ایران هزار ها لطیفه ساخته ایم که بی غیرت هستند. می دانید چرا؟ چون که در میان آنان دانش و علم و آزادی رونق بیشتر دارد. نخستین مدرسه دختران در آنجا بنا شد. نخستین روزنامه ی زنان را آنان به راه انداختند. بزرگترین مبارزان راه آزادی و ستیز با جهل از آن جا برخاستند. هنوز نام نسیم شمال لرزه بر اندام جهل می اندازد. چون در آن پهنه زنان نیز مانند مردان کار می کنند و با سواد هستند. چون هزار سال در برابر تجاوز عربان ایستادند.
چرا مردم قزوین را به بد نامی می خوانیم؟ مگر قزوین عربی شده ی همان کاسپین نیست: همان سرزمینی که بزرگترین مقاومت ها را در طی ششصد سال در برابر بیگانگان از خود نشان داد. دیار دلاوران آزادیخواه و اندیشمند اسماعیلی. دیار عبید زاکانی و دهخدا... خشم سازندگان این لطیفه ها و بدنام کردن این مردمان از همین جاست.
چرا در لطیفه های مان مردم آذربایجان را نادان می خوانیم؟ چون که در تمام تاریخ در برابر تجاوز و ستم و جهل ایستادند. بابک خرمدین بیست سال در برابر تازیان ایستاد. ستار خان و آذربایجانیان در برابر استبداد ایستادند و آن را به زانو در آوردند. چون روزنامه و چاپ و کتاب و علوم غربی از آذربایجان به ایران داخل شد. پس دستگاه لطیفه پردازی به کار افتاد تا آنان را خوار سازد. تا بهتر و بیشتر بتواند بین مردم اختلاف بیندازد و مرکب جهل و نادانی و خرافات و تعصب را هم چنان بتازاند.شما بهتر می دانید که دستگاه دین و دولت تا چه میزان در انداختن چنین اختلافاتی کوشا بوده است.
به هر روی...
چنین فردی رامحمدشاه مراد و مرشد خود می دانست ودر نامه هایی که به او می نوشت، او را (حاجی سلمه الله تعالی) یا (روحی فداک) خطاب می کرد.
اما اینک به روی دیگر تاریخ بنگریم:
این وزیر، نسبت به بسیاری از روحانیون آن روزگار و درباریان شاه، انسانی با مداراتر، باسوادتر و آگاه تر بود . خود درویشانه می زیست و به آبادانی این سرزمین نیز دلبستگی داشت . به گمان من به همین سبب است که درباریان و ملایان چنین او را بدنام ساخته اند.
در فصل قدرت و حکومت از"مشروطه ایرانی" ماشاالله آجودانی که اشاره ای به نقش روحانیون در مسائل حکومتی عصر قاجار دارد، دوران پادشاهی محمدشاه را به شکلی، از دیگر پادشاهان هم سلسله اش جدا می کند: ((این بذر (دخالت عموم روحانیون در سیاست مملکت) در حقیقت با جنگهای ایران و روس در عصر حکومت فتحعلیشاه پاشیده شد. پادشاهی که سلطنت خود را از روحانیون به اجاره می گرفت. گرچه در عصر محمدشاه، در سایه سیاست های میرزا آقاسی، قدرت و نفوذ روحانیون محدود شد.))
برای نمونه در آن زمان در اصفهان حجت الاسلام سید محمد باقر شفتی حاکم مطلق بود.
وی با سفیر انگلیس علیه حکومت متحد شد و همراه با روحانیان دیگر فتوا داد که لشکرکشی محمدشاه به هرات ضداسلام است و حتا در اصفهان به دسیسه سفیر انگلیس به فکر خودمختاری افتاده بود.
تنكابنی، یكی از شاگردان سیدباقر شفتی در كتاب خود قصصالعلماء مینویسد: از زمان ائمهی اطهار تا آن عهد، هیچیك از علمای امامیه به آن اندازه ثروت و مكنت نداشتندكه شفتی داشت… بنا بر تحقیق عباس اقبال: شفتی از راه اغوا و زور، چنین ثروتی را گرد آورد. شفتی، متهمینِ را ابتدا به اصرار و ملایمت و به تشویق این كه خودم در روز قیامت، پیش جدم شفیع گناهان شما خواهم شد، به اقرار و اعتراف وامیداشته، سپس غالبا با گریه ایشان را گردن میزده، و خود بر كشتهی آنان نماز میگزارده. گاهی هم در حین نماز غش میكرده است. (نقل از مقالهی اقبال در مجلهی یادگار)
سیدباقرشفتی، رفته رفته كارش بدانجا كشید كه در اصفهان، با كمك انبوه لوطیها و آدمكشان، ادعای استقلال كرد و حتا به نام او خطبه خواندند و سكه زدند. و تنها ایستادگی و مقابلهی آشتیناپذیر حاج میرزا آقاسی و محمد شاه بود كه او را با ذلت و خواری فروكشید. وقتی به فرمان محمد شاه، به كمك توپخانه دروازههای شهر اصفهان را گشودند، لوطیان پا به فرار گذاشتند و به قول یك ناظر فرنگی، مجتهد به كنجی خزید و بعضی از ملایان روانهی زندان شدند و سی صد لوطی گرفتار آمدند و بدینگونه غائله ختم شد و اموال غصبی به صاحبان آنها بازگشت.سرکوبی این مجتهد ها آیا یکی از دلیلی دشمنی ملایان با او نیست؟
ملایان همواره از نیروی لوطی ها و چاقوکشان و دیگر اوباش به سود خود بهره بردهاند. با آخرین نمونه آن توجه کنید:
طیب حاج رضایی بارها سابقه نزاع و درگیری دارد و برای آن نیز به زندان رفته و یا تبعید شده است. سابقه تجاوز و جنایت های بسیاری بنا به مدارک دادگاه های آن زمان در پرونده های اوست. او از کسانی است که در جریان 28 مرداد 1332 از فعالترین افراد برای اجرای کودتایی بود که سازمان سیا طراحی کرده بود و به وسیله ارتش و افرادی چون شعبان جعفری و اشخاصی دیگر و طیب اجرا شد و این افراد توانستند دولت مصدق را سرنگون و تاج و تخت از دست رفته شاهی را به وی اهدا کنند.
اما همین انسان های پس مانده و تبکار، چند روزی بعد آلت دست روحانیون می شوند.عراقی میگوید: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم طیب وسط آمد. بچهها گفتند که این دستهای که روز عاشورا ما میخواهیم راه بیندازیم ممکن است اینها بیایند و نگذارند و به هم بزنند. آقا (امام خمینی) گفت: " نه اینها علاقهمند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی یک کارهایی کردهاند، آن عرق دینیش بوده، روی به حساب تودهایها و کمونیستها و اینها آمدهاند یک کارهایی کردهاند [اشاره امام خمینی به دخالت مرحوم طیب در کودتای 28 مرداد است. در حکومت دکتر مصدق تودهایها به قدرت سیاسی بسیار نزدیک شدند و بیم آن میرفت که حکومت کمونیستی در ایران تشکیل شود. این موضوع علما و مردم را به دکتر مصدق بدبین ساخته بود] اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرفها خاطر جمع باشید."
جالب است که سید تقی درچه ای در بارهی اعدام این تبه کار که مردم ایران را بسیار شادمان کرد و بسیاری از مردم تهران به خاطر رها شدن از کابوس جنایت های وی و دار و دسته اش در خیابان شیرینی پخش می کردند، می نویسد: «در تمام کتابخانه های عمومی قم مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه و کتابخانههای دیگری که دایر بود و طلبههایی که در حجره بودند همگی آن شب پانزده هزار نفر از سربازان امام زمان و امام صادق برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمیکنم برای هیچ آیتاللهی شب اول قبر پانزده هزار نماز وحشت خوانده شود.»
*
احداث نهر انشعابی رودخانه کرج به تهران (محل جلالیه سابق و بلوار کشاورز فعلی)، از جمله اقدامات مفید او بوده است. همچنین از آثار شناخته شده خدمات عمرانی حاج میرزا آقاسی (که می گویند متجاوز از هزار ده، باغ و قنات بوده)، قنات و آبادی عباس آباد تهران است که هنوز هم به نام او (عباس آباد) نامیده می شود و در اواسط بزرگراه مدرس قابل رؤیت است و دراختیار شهرداری تهران می باشد.
از جمله اقدامات سیاسی مهم حاج میرزا آقاسی، صدور اعلامیه رسمی ای بود که به موجب آن تمام جزایر خلیج فارس را ملک خلق ایران اعلام و هرگونه مداخله کشورهای دیگر را در امور جزایر ممنوع و تجاوز به خاک ایران دانسته است. البته این در زمانیست که هنوز شیخ نشینی در سواحل و جزایر خلیج فرس وجود خارجی نداشته و هیچ دولتی مدعی مالکیت آنها نیوده است. صدور این اعلامیه، خشم شدید دولت انگلیس را که به خوبی به اهمیت استراتژیک جزایر آگاه بود، برانگیخت و با تبلیغات گوناگون علیه میرزا آقاسی به شایعه پراکنی پرداختند و او را مردی ابله و نادان معرفی نمودند؛ آنچنان که بعضی مورخان ایرانی ندانسته تحت تأثیر قرار گرفتند.
بهتر است به علل مخالفت انگیسی ها با میرزا آقاسی نیز اشاره بشود: بنا به گفته محمود محمود
" حاجی میرزا آقاسی همیشه گوش شاه را(محمدشاه را) ازبدی انگلیسها پرمی کند وبه او حالی کرده است که انگلیسهادشمن شاه می باشند. "(تاریخ روابط سیاسی) کاملا چنین به نظرمی رسد که بدگویی انگلیسی ها ازحاجی میزاآقاسی به خاطر ضدیت اوبا انگلیس است ونیز اورا روسی جلوه می دهند چون انگلیسی نبوده است . ازاقدامات مفید میرزاآقاسی این بودکه " دراندک مدتی بین ده تاسی کرور 5 تا15 میلیون تومان ازخزانه کشورراصرف توپ ریزی کرده زیرامکررشنیده بودکه علت شکست ایران ازروسیه فقدان توپخانه بوده است. انگلیسیها اگرازکسی خوششان نمی آمد اتهام دروغ بدومی بستند. مثلا درخصوص بحرخزر وبخشیدن آن به روسها، انگلیسیها ازقول حاج میرزاآقاسی گفته اندکه حاج میرزا آقاسی گفته " ماکام شیرین دولت رابرای مشتی آب شور، تلخ نمی کنیم " که محمود محمود درمقدمه کتاب امیرکبیر وایران اظهارنموده که این گفته دروغ است چونکه انگلیسیها از حاج میرزاآقاسی خوششان نمی آمده است .
این نیز به نقل ازعباس اقبال، از گفته های اوست: ... از دست تقاضاهای بیجای انگلیس جگرم خون است. چیزی نمانده است که سپاهی به کلکته بفرستم و ملکه ویکتوریا را دستگیر کنم و در ملاء عام او را به دست سپاهیان بسپارم تا هر معاملۀ ناسزا که میخواهند با او روا دارند.
اما داستان این سخن به نقل از سفیر وقت فرانسه چنین است: سفیر فرانسه که شاهد لشکرکشی اصفهان و دخالت انگلیسها بود در خاطراتش دردِ دل طنزآلود صدراعظم حاجی میرزا آقاسی را در بیزاری از دشمنان ایران چنین باز گفت: این حاجی « به تنگ آمده از رفتار انگیسها. گاه به طنز می گوید: ”قصد دارد سپاهی به کلکته بفرستد تا ملکۀ ویکتوریا را بگیرند و در میدان عمومی شهر طعمۀ سربازان خودش بکنند“! روز دیگر می گوید: می خواهد ”کشتیهای جنگی [به بوشهر] بفرستد و داد و ستد انگلیسها را نابود کند.»
کار دشمنی و دخالت انگلیس که با روحانیون همدست بود به جایی رسید که درجهت ایستادگی در برابر تجزیه ولایات ایران و اقدامات خائنانۀ مکنیل سفیر انگلیس، محمد شاه به ناچار میرزا حسین خان آجودانباشی را با عنوان نمایندۀ ایران روانۀ پاریس و لندن کرد تا به شکایت از دست نمایندگان انگیس برآید که پای ملایان را به میان کشیده بودند و برکناری ”جون مکنیل“ سفیر انگلیس را بخواهد. این فرستاده در نامههایش به پالمرستون وزیر خارجه آن کشور نوشت. «کاغذ افساد و اخلال نوشتن مستر مکنیل به علما و کاغذ نوشتن دولت انگریز (کذا) به جناب سید محمد باقر شفتی، مجتهد اصفهان چه مناسبت دارد»؟ چرا باید نمایندۀ آن دولت در همدستی با علما ”مضامین مبنی بر اخلال و افساد“ علیه دولت ایران بنگارد؟
این داستان نیز در باره ی یکی از امیرانی است که از سوی میرزا به حکومت رسید و عاقبت وی در نتیجهی تحریکات درباریان و وطن فروشان. بخوانیم و عبرت بگیریم:
حاج میرزا عبدالله از نوادگان کاظم بیگ پسر امیر احمدخان دنبلی بود ، مردی عارف پیشه و صوفی و از منشیان محمدشاه بود و با نوه دختری فتحعلی شاه بنام نوشابه خانم ازدواج کرده بود .در زمانی که حسن خان سالار در مخالفت با حاجی میرزا آقاسی در خراسان شورش کرده بود در سال 1227 خورشیدی با فرمان شاه به سمت تولیت آستان قدس رضوی در مشهد تعیین گردید .زمانی که حمزه میرزا حشمت الدوله به منظور سرکوبی حسن خان سالار به سرخس رفته بود، در اعتراض به غارتگری سربازان حمزه میرزا وبه تحریک انگلیسی ها شورشی در مشهد آغاز شد. شورشیان به خانه حاجی میرزا عبدالله ریخته ضمن غارت اموال منزلش، وی را به مسجد گوهرشاد کشانده و با گلوله ای وی را به قتل رساندند.
چرا؟ سبب این قتل چه بود؟
رضاقلی خان هدایت در روضه الصفا می نویسد:چون حاجی میرزا عبدالله خوئی دبیری امین، نیکخوی و مردی صدیق و راستگوی و از حقایق کار آگاه و رازدار حضرت شاهنشاه سکندرجاه بود، هنگام ماموریت او به منصب بزرگ تولیت سرکار فیض مدار احکام و امثال بسیار به اهالی و امرای خراسان و ارباب مناصب دیوان که متوقف در آن شهر جنت بهر بودند نگاشته آمد و حاجی معزی الیه بعد از ورود به حسن خلق و لطف بیان و گرمی دل و نرمی زبان قلوب اعاظم شهر را در مدت ششماه ایام توقف از پیوستگی و میل به سالار منحرف و زبان حال و قال آنان را به خدمتگزاری دولت ابد مدت معترف ساخت و با عموم علما وفضلا و وجوه اعیان شهر رفتاری عادلانه گزید تا خللی فاحش درکار سالارحادث شده عموم خلایق از سوء خاتمه آن جرم عظیم و خطب وخیم اندیشمند شدند. حاجی میرزا محمدخان چون ماهی در شبک در حریم مقدس رضوی گرفتار ماند وسالار منهزما" به سرخس افتاد برادران به پیغام و نامه به یکدیگر ابلاغ کردند و به خیرخواهان خود که خائن دولت بودند اعلام نمودند که درشهر فتنه ای برانگیزند که عامه خلایق را درآن شرکت افتدتا از بیم سیاست نواب والا والی خراسان بایکدیگر اتحاد جویند وراه خلاف پویند و به واسطه ارتکاب بدان مهم خطیر و گناه کبیر متوهم و مخوف شده از توجه به اولیای دولت روگردان شوند لهذا به مواضعه و مشاوره یکدیگر قرار دادند . حسنخان کرد چنارانی که از معاریف اصحاب جلادت و مشاهیر ارباب شجاعت بود در شب عید صیام که هرکس در ذکر فرداست با جماعتی انبوه برسر اسبان توپخانه مبارکه ریخته تمام مراکب را به شمشیر بران پی برند و محمدخان بغایری با گروهی برسر قورخانه شهرتاخته آتش درآن زدند و میرزا بابای گرکچی که درکار تجاردخیل است جماعتی از الواط و اشرار شهر را در زی لباس تجار به مبارکباد عید سعید فطر داخل ارک نماید ، مصطفی قلی خان قراگوزلو را که حافظ ارک است بگیرندو ارک را متصرف شوند و آقابابا بیگ فراشباشی و دیگران با غلبه اشرار وفجار سربازان را قتیل و اسیر سازندو حاجی میرزا عبدالله متولی باشی و ابراهیم سلطان داروغه را گرفته به قتل آورند.آنگاه سالار راآگاه کنند که باطوایف تراکمه و کوکلان و یموت بشهر آمده آنرا تصرف کنند و اسماعیل پسر میرزا حسن، کلانتر مشهد مقدس ازاین مواضعه و شورش استحضاری حاصل کرده و به مصطفی قلی خان قراگوزلو و ابراهیم خان خوئی خبرداد که در اندیشه کارخودباشید. چون ارباب شورش اطلاع یافتند که امرای دولتی از مواضعه ایشان خبردار شده اند دست بکار شدند و قبل از رسیدن عیدفطر قیام نمودند و با ازدحامی تمام به منزل حاجی میرزا عبدالله خوئی رفتند و او را سر وپا برهنه بیرون کشیدند. اموال و اثاثیه او راغارت ونزد بیگلربیگی بردند و در مسجد گوهرشاد دست بقتل وی گشادند .
چنین است که دزدان و اشرار و قداره بندان و یاغیان و خود فروختگان دست به دست هم می دهند و به غارت و تاراج و قتل دست می زنند!
نکاتی مهم پیرامون کارها و تلاش های او:
*
حاج میرزا آقاسی برای بهبود کشاورزی ایران،کشت درخت توت را برای پرورش کرم ابریشم رونق داد. او هم چنین ، قورخانه را برای صنایع توپریزی و اسلحهریزی دایر ساخت.
ازجمله کارهای نیک او ممنوع کردن شکنجه و ضرب و شتم (طی فرمان ربیعالثانی 1262ق) بود.
او در زمینههای فرهنگی هم کوشش هایی داشت. از نامه مشیرالدوله سفیر ایران در دولت عثمانی برمیآید که وی تعداد پنجاه تن از ایرانیان را برای «تحصیل صنعت» روانه مصر کرده بود. آنگاه از مسیو گیزو وزیر امور خارجه فرانسه خواست تعدادی صنعتگر به ایران فرستد.
همو، محمدحسنبیک افشار را برای یادگیری بلورسازی و قندریزی به روسیه فرستاد.
در روزگار صدارت او نخستین روزنامه در ایران توسط میرزاصالح شیرازی منتشر شد .
*
در زمینهی سیاست خارجی: وقتی شنید که میرزاآقاخان نوری شبها با لباس دیگرگون از سفارت انگلیس بیرون میآید، بیدرنگ او را به جرم جاسوسی دستگیر کرد و پس از چوب زدن،به تبعید فرستاد). نامه تند او به سفارت انگلستان درباره جاسوسی آقاخان محلاتی و استیضاح سفیر آن کشور در مورد پناه دادن و یاری او نیز بسیار جالب و شگفت آور است.
*
گفتهاند که امتیاز شیلات شمال را به روس ها واگذاشت، ولی اینک روشن شده که وی با اجاره آن به روس ها مخالف بوده و مردی آقاسی نام را که در گرگان شیلات را به روس ها واگذاشته، به سختی توبیخ کرده است. ( فریدون آدمیت)
*
صنعت عکاسی نخستین بار توسط ریشارخان در 1260 ه.ق وارد ایران شد. وی نخستین عکس هایش را از محمدشاه، حاج میرزا آقاسی و بعضی از سران سلطنتی برداشت.
*
در دوران محمدشاه قاجار بود که حاج میرزا آقاسی، برای اولینبار به فکر چاره برای آب تهران افتاد و بهرهبرداری از رودخانههای جاجرود و کرج را پیشنهاد کرد. اما با شروع برنامه انتقال آب از رودخانه جاجرود، دهقانان ورامینی که تصور میکردند جلگه جنوبی تهران گرفتار کمآبی میشود، اعتراض کردند و انتقال آب به تهران در همان روزها متوقف شد.
سال 1301 دولتمردان به شکل جدی به صرافت لولهکشی آب شهر تهران افتادند. در همین روزها چنین ایدهای برای شهرهای مشهد و آبادان و بیرجند هم به کار رفت که البته خیلی زود هم به مرحله اجرا رسید.
آلودگی قناتهای تهران و رعایت نکردن بهداشت آبهای چاهها، باعث شد که مردم روزبهروز با بیماری جدیدی روبهرو شوند و باعث مرگ و میر هم میشد. شیوع تیفوس، وبا و حصبه بر اثر آلودگی آبها بود. بالاخره مردان حکومت در صدد گرفتن تصمیمی جدی در اینباره برآمدند؛تصمیمی که تا سالها بعد عملی نشد.
در سال 1303 بود که بلدیه تهران مطالعهای را آغاز کرد و بررسی آب و برق شهر تهران را در دستور کار خود قرار داد. برنامه پیشنهادی شهرداری این بود که اگر سدی روی رودخانه جاجرود بسته شود، هم کمبود آب شهر جبران میشود و هم برق شهر را تأمین میکند.
این طرح در هیأت دولت مطرح شد، اما چون موافقت کمیته امتیازات را نداشت، تصویب نشد و موضوع تقریباً مسکوت ماند. سه سال بعد که آب قناتهای تهران به دلیل کمی باران کاهش یافت، مسئولان را به فکری جدی واداشت.
در نهایت، دولتمردان به این نتیجه رسیدند که اجرای نقشه حاج میرزا آقاسی و امیرکبیر بهترین راهحل ممکن است. به این ترتیب، پس از سالها آب رودخانه کرج به تهران رسید.
*
ملاقات یک مجتهد آن روزگار با حاجی، به نقل از خان ملک ساسانی، نشان می دهد که چرا آن ها تا این اندازه از او بیزار بودند: امام جمعه قبل از حرکت به سمت آذربایجان، مراسلهای به جناب حاجی نوشته بود که یک مجلس بدون شخص ثالث تقاضای ملاقات دارد. حاجی سلمه الله هم این تقاضا را قبول کرده، وقت ملاقات را به روز بعد قبل از طلوع آفتاب معین کرد. عمارت مسکونی آقاسی در ارک روبروی عمارت خورشید بود. از در سمت مشرق که وارد میشدی چندین اطاق و تالار تو در تو بود. به پیشخدمت دستور داد که فردا قبل از آفتاب، جناب امام جمعه به ملاقات من میآید. تو خدمتشان عرض کن من در اطاق آخر منتظرشان هستم. خودشان بدون راهنما تشریف بیاورند.
صبح زود موعود آقاسی زیر جامه از پا بیرون آورده در اطاق آخری رو به روی در ورود به حالت سجود افتاده بود. امام جمعه پرده را که بلند کرد جناب حاجی را به این وضعیّت دید لاهول گویان و استغفار کنان خواست مراجعت کند. آقاسی از جا بر خاسته به ترکی گفت "عرضیم وار" [عرضی دارم]. جنابعالی هر چه خواستید از تیول و سیورغال و خالصه و وظیفه و تخفیف مالیاتی همه را دادم. بعد از همهی اینها مرقوم فرمودهاید که میخواهید مرا در خلوت، بدون شخص ثالث ملاقات بفرمایید. گفتم شاید خیال مقاربت با بنده را دارید. به این جهت به چنین صورتی در آمدم.
*
دلو حاج میرزا آقاسی:
حاجی میرزا آقاسی عشق و علاقهی عجیبی به امر کشاورزی داشت و نیروی زیادی برای حفر چاه ها و قنات ها میگذ اشت. هم اکنون چندین قنات دایر و بایر از آثار او در گوشه و کنار ایران به ویژه تهران باقی است.
در آن عصر و زمان چون موتور پمپ وجود نداشت و استفاده از آب چاهها خالی از اشکال نبود حاجی با فکر و ابتکار خود دلو مخصوصی اختراع کرد که آب کشیدن از چاه را آسان تر و تندتر می نمود و این دلو به دلو حاجی میرزا آقاسی نامبردارگردید.
پیش از آن به انتهای طناب چاه یک دلو می بستند و آب را با همان یک دلو از چاه بیرون می کشیدند. این نوع دلوها از دو جهت مفید فایده نبودند: نخست این که به علت عمق چاه ها مدتی طول می کشید تا دلو پر شده به سطح زمین برسد و دوباره به ته چاه برود. دیگر این که گنجایش دلو و مقدار آبی که در آن جای می گرفت کافی نبود.
حاجی دستور داد سر طناب را که بر روی چرخ چاه قرار دارد به یکدیگر گره بزنند و چندین دلو در فواصل معین به طناب ببندند.
فایده و خاصیتی که این دستگاه اختراعی ابتکاری داشت این بود که دلوها پشت سرهم به ته چاه رسیده پر می شدند و یکی پس از دیگری از چاه خارج و در نهر مجاور خالی می شدند. با این ترتیب دیگر فاصله ای وجود نداشت و آب چاه که از دلوهای پشت سرهم به سطح چاه می رسید چون نهر کوچکی در روی زمین جاری بود. دلو حاجی میرزا آقاسی دیر زمانی مورد استفاده بود .
باری، چون آن دلو در حرکت بوده و کمترین توقفی نداشت ، افرادی را که پی درپی در حرکت باشند آنها را به دلو حاجی میرزا آقاسی تمثیل می کنند.
*
تپه های عباس آباد و بازار عباس آباد تهران و تکیه مشهور حاج میرزا آقاسی از آثار اوست. هم چنین در کنار محمدیه که قصر محمد شاه بود، خانه و سرایی برای خوذش بنا نهاد که عباسیه خوانده می شد و امروزه جاده ی پارک وی از میان آن می گذرد.
*
حاجمیرزاآقاسی از آن کسانی است که عقاید مخالف در حق او بسیار ابراز شده است. اعتمادالسلطنه (با آنکه آقاسی با پدرش حاجعلیخان فراشباشی ـ قاتل امیرکبیر ـ میانه خوبی نداشته) در وصف او میگوید: شرح نیکمردی و بزرگواری و حقپرستی او مستلزم تألیف کتابی جداگانه خواهد بود.
*
حاج میرزا آقاسی و میرزا آقاخان نوری:
میرزا اقا خان نوری که پس از قتل امیرکبیر، صدراعظم ایران شد با میرزا اقاسی نیز حساب و کتابی داشتند. فریدون آدمیت در کتاب امیر کبیر و ایران مینویسد:
((تناسب مستقیمی بین بیحیثیت بودن و حد پشتیبانی سفارت انگلیس وجود داشت.سفارت انگلیس همیشه کارخانه رجاله پروری بوده است.))
و به همین دلیل است که شیل، سفیر انگلیس، میرزا آقاخان نوری را پیک مخصوص سفارت و رابط میان سفارت و امیرکبیر معرفی مینماید! از اینرو ست که لقب اعتمادالدوله نصیب همین میرزا آقاخان میشود! میرزا آقاخان کسی است که سابقه اختلاس و دستبرد به اموال دیوانی دارد، و برای انگلیس ها جاسوسی می کند و به همین دلیل پیش از تبعید به کاشان، به دست حاج میرزا اقاسی چوب فلک شد! پس از مرگ شاه و پیش از جلوس ناصرالدین شاه، میرزا آقاخان از کاشان فرار کرده، در نزدیکی تهران بست مینشیند. و سرهنگ فرانت، کاردار سفارت انگلیس، به مهدعلیا، مادر ناصرالدین شاه سفارش میکند از وجود ذیجود میرزا آقاخان در امور کشوری استفاده کنند. مهدعلیا نیز کتباً متعهد به حمایت از میرزا آقاخان شد. و در این هنگام، میرزا آقا خان بست را شکسته و مستقیماً راهی سفارت انگلیس میشود و پس از کسب «تحتالحمایگی»، به همراه یکی از کارکنان سفارت به خانه مهدعلیا میرود. سپس کاردار سفارت انگلیس طی نامهای به ناصرالدین شاه تقاضای بخشش اعتمادالدوله را مینماید و شاه هم موافقت میکند! شیل، سفیر انگلیس، در مورد میرزا آقاخان مینویسد:
(( دامنش ملوث به پول پرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست آورد[...] از آنجا که آدم ناقلا و نیرنگ سازی است امیر نظام از او بدش میآید. بعلاوه وی مردی است بینهایت خود فروش [...] هرگاه میرزا آقاخان از طرف دولت دستگیر گردد، ضربه سختی به حیثیت و شهرت سفارت انگلیس وارد خواهد آمد [...] بنا بر اطمینانی که این سفارت به میرزا آقاخان نوری داده [...] حق دارد از ما تقاضای حمایت بکند. پس هر آینه چنان امری اتفاق افتد [...] از هیچ اقدامی قصور نخواهم ورزید و حتی آماده هستم دامنه مشاجرات خود را با آدمی چون امیرنظام به حد نهایت برسانم و همه نتایج احتمالی آنرا هم به عهده بگیرم [...] گرچه میرزا آقاخان شغل ثابت و مخصوصی در دستگاه دولت ندارد ... هرگاه امیرنظام معزول شود به احتمال زیاد هم اوست که جایش را خواهد گرفت))
پس از عزل امیرکبیر، ناصرالدین شاه از اعتماد الدوله میخواهد بین تحتالحمایگی سفارت انگلیس و صدارت یکی را انتخاب کند، و میرزا آقاخان به سفارت نامه مینویسد و پاسخ میگیرد که:
((حمایت دولت انگلیس بر تاج کیانی برتر است.))
پس از آن بود که با توطئه همگان از جمله مهد علیا مادر شاه، امیر کبیر را در حمام فین کاشان رگ زدند .
پس از قتل امیر کبیر، میرزا آقا خان نوری صدراعظم شد و در نامه ای برای شاه نوشت: ((بحمدالله که میرزا تقی خان غیر مرحوم، به درک واصل شد. خدا جان این چاکر و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط مبارک سرکار اقدس شهریاری بنماید. این بنده میرزا تقی خان نیست که خود، زور داشته باشد و هوایی؛ زور و تسلط چاکر، اعتبار شاه است!))
*
پس از مرگ محمدشاه، مهد علیا، مادر قدرتمند ناصرالدینشاه، که سر کرده درباریان برای بر باد دادن مملکت بود، حاجی را با تأیید درباریان از وزارت خلع کرد. حاجی که منتظر رسیدن ناصرالدینشاه به تهران بود، با مخالفت سخت درباریان روبهرو شد. پس به یافتآباد روانه شد که از آنجا برای استقبال موکبشاه به سوی تبریز رود، اما مردم یافتآباد به تحریک درباریان و ملایان او را راه ندادند و به سویش تیر انداختند و او مجبور شد در حضرت عبدالعظیم متحصن شود. در این میان خانه تهران و عباسآباد او هم چپاول گردید. ناصرالدینشاه پس از رسیدن به تهران و استقرار بر تخت پادشاهی، حاجی را بنواخت و به درخواست خود او به عتبات روانهاش کرد؛ و گفتهاند که وی به آنجا تبعید شد.
وی در سن شصت و هفت سالگی در تنهایی و غربت درگذشت. آقاسی شعر هم میگفته و به یاد استادش ملاعبدالصمد همدانی، فخری تخلص میکرده است. از او رسالهای به نام کتاب قانون دولتی در قانون نشانها باقی است . اعتمادالسلطنه هم کتابی به نام مصباح محمدی و رسالهای در تفسیر بعضی آیات مشکل قرآن به او نسبت میدهد.
****
امیدوارم بتوانیم نگاهی تازه داشته باشیم به تمام تاریخ.
سبز باشید
پایان
در این جستجو:
من این راه را آموختم از استاد فرزانه ام: دکتر مهرداد بهار
و نوشته های پژوهشگران گرانمایه: هما ناطق و فریدون آدمیت که نخستین بار نگاهی تازه داشتند به حاجی میرزا آقاسی.
ده ها کتاب و مقاله را که سراپا تکرار بود و مسخره کردن حاج میرزا آقاسی نیز خواندم و همین ها مرا به فکر انداحت که شاید و سپس باید، گونه ای دیگر نگاه کرد.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home