Sultan Ehmed Şah Qacar

"مقصد از خلع احمدشاه نه اينكه تبديل اصول اداره نظامى به جمهوريت بود. نه٫ نه بالله- بلكه تعويض طائفه قولدورآساى قاجاريان تركى به سلاله طاهره نجيب پهلوى فارسى بود."

Wednesday, December 05, 2007




ناصرالدين شاه فقط يک شاه نبود. عکاس بود و نقاش. شعر می سرود و داستان می نوشت

شاه رمان می نويسد*

بازخوانی تاریخ رمان نویسی در ایران

ناصرالدين شاه فقط يک شاه نبود. عکاس بود و نقاش. شعر می سرود و داستان می نوشت. هر چند علاقه او به ادبيات و هنر بيشتر از روی تفنن بود تا دغدغه اما مگر شاهی را سراغ داريد که به شکل حرفه ای به ادبيات يا هنر بپردازد؟
شاید اگر او شاه نبود و زندگی خود را وقف همين آثار ادبی، هنری می کرد، امروز ارج و قرب بيشتری میان مردم ایران داشت. سال های طولانی حکومت او چیزی به این سرزمین اضافه نکرد (1) و اگر هم در کشور اصلاحاتی به وجود آمد، همه مدیون اصلاح طلبانی است که یا به دستور او کشته شدند یا در میانه راه متوقف.
می گویند شاه ایران سفر به فرنگ را دوست نداشت و حتی ایرانیان را از سفر به فرنگ منع کرده بود، (2) اما با این حال سه بار در عمر خود به اروپا سفر کرد و اتفاقا سفرنامه هایی که نوشت، بعدها الهام بخش دیگر نویسندگان ایرانی شد. یکی از این نویسندگان زین العابدین مراغه ای بود که او را با نام یگانه کتابش، "سیاحتنامه ابراهیم بیگ" می شناسیم. کریستف بالایی، ایرانشناس فرانسوی می نویسد: � [سیاحتنامه ابراهیم بیگ] زیر نفوذ حاجی بابا و خاطرات سفر ناصرالدین شاه به نگارش درآمده بود. � (3)
این سفرنامه ها، همگی در روزنامه های آن عصر چاپ شدند، همچنان که تنها داستان بازمانده از شاه ایران نیز برای بار نخست در روزنامه "ملتی" به صورت پاورقی منتشر شد. (4)
نام رمان ناصرالدین شاه "حکايت پير و جوان" است که به احوالات دو تن از شخصيت های اصلی داستان اشاره دارد. اين داستان را عبدالکريم منشی طهرانی کتابت کرده که کاتب مخصوص ناصرالدين شاه بود و اصل اثر نیز در کتابخانه ملی ایران نگهداری می شود.
متاسفانه در این نسخه هیچ نامی از ناصرالدین شاه به عنوان نویسنده اثر برده نشده و تنها به همان نام عبدالکریم منشی طهرانی برمی خوریم. همین نیز می تواند تردیدهایی درباره نویسنده اصلی اثر به وجود آورد اما شواهدی دردست است که نویسنده این کتاب نمی تواند شخص دیگری به جز ناصرالدین شاه باشد. در فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی هم که سال ها پيش احمد منزوی تهيه کرده، اين کتاب به ناصرالدين شاه نسبت داده شده و همين طور است در فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی به اهتمام سيد عبدالله انوار. ايرج افشار نيز در مقاله ای که سال 1346 در شماره 23 مجله نگين نوشته، به معرفی اين اثر پرداخته و نويسنده آن را ناصرالدين شاه دانسته است.
اين کتاب در پنج سال گذشته دوبار منتشر شده که نخستين آنها به کوشش مهدی ميرکيايي در سال 1380 است و دومی آن به اهتمام کورش منصوری در سال1385. منصوری در مقدمه خود بر اين کتاب بر عناصری چون نثر، تکيه کلام ها و علايق راوی داستان استناد می کند تا نشان دهد که داستان نوشته ناصرالدين شاه است و نه کس ديگری. او می نويسد: � زندگی خصوصی ناصرالدين شاه، نوع انديشه و علاقه هايی که داشته، با شواهدی که در متن به دست آمده است، مطابقت دارد. از جمله علاقه های او می توان از پيوستگی او با شکار و طبيعت ياد کرد. �
در اين داستان، راوی به شکار مرغان و کوچ پرندگان به دفعات اشاره می کند. جايي هم می گويد: � ... ما از ملت خودمان حرف می زنيم � که کورش منصوری دراين باره می نويسد: � اين کلامی است شاهانه...�. همچنين راوی، تکيه کلام هايي چون "پدرسوخته" به کار می برد که اين هم از تکيه کلام های "ناصرالدين شاه" است.
اما مهدی ميرکيايي هم در مقدمه خود مستنداتی ارائه می دهد که داستان، نوشته ناصرالدين شاه است. در صفحات آغازين کتاب به اين جملات برمی خوريم: � ... کاهی در شبهای اوايل بهار که در بعضی از قصرها و دهات بيرون شهر بودم... � و نيز: � ... در فصل پاييز و زمستان در کرمسيرات وطن خود که طهران است غالبا از شکار اين مرغان وحشی مسرور و مشعوف بودم... �
ميرکيايی از اين جملات نتيجه می گيرد: � شخصی که در قصرهای بيرون شهر مقيم بوده و مشغول شکار پرندگان، يا شاه است يا فرزندان يا درباريان او. فرزندان پسر شاه اهل نوشتن نبوده اند... از سويي اطرافيان قلم به دست شاه، کسانی چون اعتمادالسلطنه، امين الدوله و اديب الملک بودند که چنين نثری را از آنها سراغ نداريم و نثر، به نثر سفرنامه های مختلف شاه بسيار نزديک است. �
اولین رمان فارسی
اولین رمان فارسی را چه کسی و در چه سالی نوشته است؟ بدون شک پاسخ دقیقی برای این سئوال متصور نیست. اگرچه در برخی آثاری که به نحوی به تاریخ ادبیات ایران پرداخته اند، "سیاحتنامه ابراهیم بیگ" به عنوان اولین رمان فارسی معرفی شده است، اما با همان قاطعیت نیز می توان این ادعا را نفی کرد. حداقل ما یک نمونه رمان فارسی داریم که پیش از کتاب زین العابدین مراغه ای نوشته شده و آن رمان ناصرالدین شاه قاجار است. "حکایت پیر و جوان" تاريخ 1289 هجری قمری را به همراه دارد که در تقويم شمسی برابر با 1251 است. حال آن که "سیاحتنامه ابراهیم بیگ" در سال 1285 منتشر شده است. اگرچه بر سر تاریخ نگارش کتاب مراغه ای اتفاق نظری وجود ندارد. وراکوییچکوا در کتاب "تاریخ ادبیات ایران" می نویسد که این کتاب در سال 1888 نوشته شده و سال ها بعد در 1904 امکان انتشار یافته است. اما کریستوف بالایی این نظر را نفی می کند و سال نگارش آن را 1880 می داند. (5) حتی اگر قول کریستف بالایی را هم صحیح بدانیم، رمان "حکایت پیر و جوان" پیش از کتاب مراغه ای نوشته شده است. (6)
با این حساب، آیا ناصرالدین شاه اولین رمان نویس در ایران است؟ اگر هم نباشد، بدون شک جزو اولین هاست و البته که جای تعجب چندانی ندارد. این به هچ وجه تصادفی نیست که شاه ایران به تقلید از نویسندگان غرب قلم به دست می گیرد و اصول رمان را در اثر خود رعایت می کند.
می توان رمان در ایران را محصول نهضت ترجمه ای دانست که در دهه 1820 به فرمان عباس میرزا، ولیعهد ایران آغاز شد. این نهضت، نهضتی درباری بود به گونه ای که مترجمان، مقربین دربار بودند و مخاطبان آنها هم شاه و درباریان.
نخستین این ترجمه ها، آثار تاریخی بودند، مثل آثار ولتر، یعنی "پطر کبیر" و "شارل دوازدهم" که توسط میرزا رضا مهندس، از اولین دانشجویان اعزامی به انگلستان انجام شد. (7) اما در زمان ناصرالدین شاه توجه شاه و دربار معطوف به رمان و داستان غرب نیز می شود و از آن پس در کنار کتاب های تاریخی، آثاری از رمان نویسان فرانسوی ترجمه می شود.
در مورد مضامین این رمان ها گفتنی بسیار است. بیشتر آنها مضامینی عاشقانه داشتند اگرچه در همان زمان آثاری هم از الکساندر دوما، برناردن دو سن پیر و دانیل دفو ترجمه شد. کریستف بالایی در کتاب سرچشمه های داستان کوتاه فارسی می نویسد که اغلب این آثار از نوع "ادبیات خلوتخانه" و "اتاق خواب" بودند که � دل از درباریان قاجار می ربودند �. (8) دکتر جمشید بهنام نیز در کتاب "ایرانیان و اندیشه و تجدد" می نویسد: � رمان های فرانسوی در میان درباریان و تحیلکردگان آن روز طرفداران بسیار داشت ... غالب این ترجمه ها درباره عشق های ممنوع از نویسندگانی دست دوم بود و این به خوبی طرز تفکر درباریان آن روز را می رساند. � (9)
از جمله این آثار می توان به رمان عاشقانه "حیات فوبلاس" اشاره کرد که علی بخش میرزا، نوه فتحلیشاه آن را به دستور ناصرالدین شاه ترجمه کرد. در حقیقت، بسیاری از ترجمه های آثار تاریخی یا رمان های اروپایی که از عصر ناصرالدین شاه بر جای مانده، به دستور مستقیم شاه انجام شده است. جمشید بهنام در کتاب خود حتی این فرض را مطرح می کند که شاه در بازگشت از سفر اول فرنگ خود تعدادی از رمان های روز فرانسوی و سرگذشت های تاریخی را به ایران می آورد. اغلب این ترجمه های عصر ناصری هم به شاه تقدیم شده است که به عنوان نمونه می توان ترجمه علیقلی کاشانی از "قرن لوئی چهاردهم" اثر ولتر (1289 قمری) را نام برد یا کتاب های "تاریخ مختصر ناپلئون" با ترجمه رضا ریشار (1279 قمری) و میشل استروگف اثر ژول ورن با ترجمه اوانس خان (1312 قمری). (10)
پس ناصرالدین شاه از اولین ایرانیانی بوده که امکان آشنایی با گونه ادبی رمان را یافته است. خب، ذوق نوشتن هم داشته که حاصل همه این ها کتاب "حکایت پیر و جوان" شده است.

شاه رمان نوشته است
دلایل بسیاری وجود دارد که "حکایت پیر و جوان" را یک رمان بدانیم، نه قصه ای که به شیوه سنتی ایرانی نگاشته شده است. اگرچه نمی توان آن را حتی با رمان های عصر خود نیز مقایسه کرد. در همان زمان آثاری خلق شده بود که پس از گذشت چند صد سال همچنان در شمار بهترین رمان های جهان محسوب می شوند. نباید فراموش کرد که کتاب ناصرالدین شاه اهمیتش را از نظر تاریخی به دست می آورد، چه از این نظر که یک شاه آن را نوشته و چه از نظر این که نتیجه اولین تلاش هایی است که ایرانیان در جهت خلق یک گونه جدید ادبی در ایران کرده اند. کتاب ناصرالدین شاه یک قصه و حکایت نیست، حتی اگر نام آن "حکایت پیر و جوان" باشد. ویژگی هایی که برای حکایات و قصه ها متصور هستیم، در این کتاب وجود ندارد. جمال میرصادقی در کتاب ادبیات داستانی چندین ویژگی را برای قصه ها برشمرده که عبارتند از خرق عادت، پیرنگ ضعیف، مطلق گرایی، کلی گرایی، ایستایی، همسانی قهرمان ها در سخن گفتن، نقش سرنوشت، شگفت آوری، استقلال حوادث و کهنگی. (11)

در کتاب ناصرالدین شاه، شخصیت ها هیچ کار عجیبی که به معنای خرق عادت باشد، انجام نمی دهند. نه انسان با حیوان صحبت می کند و نه غولی از بطری بیرون می آید. برخلاف آن، انسان ها هستند که از ابتدا تا انتهای داستان با یکدیگر صحبت می کنند. حادثه محیرالعقولی هم که شبکه استدلالی داستان را سست کند، رخ نمی دهد و برعکس، منطق داستانی رعایت شده است. بین همه رویدادها رابطه علت و معلولی موجهی وجود دارد که تمام داستان را باورپذیر می کند. مهدی میرکیایی در مقدمه کتاب "حکایت پیر و جوان" شاهد خوبی برای این مدعا می آورد؛ در بخش آخر کتاب، راوی داستان با یکی از شخصیت های اثر همراه می شود. او برای همراه شدن با پیر دلیلی لازم دارد؛ پس پیرمرد ناتوان را بر الاغ خود می نشاند و با او همراه می شود. اما چرا امروز برخلاف روزهای دیگر با الاغ بیرون آمده؟ برای این هم منطق قابل قبولی می تراشد: � ... چون این دو روز که با طفل و جوان در کردش همراهی کرده پیاده بسیار رفته کمال خستکی داشتم امروز را بر خر خود سوار شده در کوچه و بازار می�راندم... �
شخصیت های داستان ناصرالدین شاه نه خوب هستند و نه بد؛ آدم هایی معمولی هستند که با قهرمانان قصه ها هیچ نسبت و شباهتی ندارند. حرکات و رفتار همه آنها شرح داده می شود. نویسنده حتی رنگ و جنس لباس آنان را هم توصیف می کند که همه این ها دلیلی است بر تلاش ناصرالدین شاه در خلق یک رمان. به عنوان نمونه در داستان آمده است: � نظرم بر طفلی افتاد که کلاه ماهوت سرخ کردی در سر داشت و در کلاه راههای باریک از ماهوت سیاه داشت و تکمه کردی در بالای کلاه بود قبای زرد نخودی بسیار کوتاهی داشت تکمهای یکدستش باز و دست دیگر انداخته بود پیراهن سفید کرباسی زیر جامه کشاد بنفشی جورابهای پشمی کفشهای چرم قرمز تنگ پاشنه کشیده و یک کمربند چرمین چنان تنگ بر شکم شکسته بود که نفس بعسرت بیرون می آمد و دو جیب بسیار بزرگی داشت و معلوم بود که اشیا مختلف زیاد در او جمع کرده... �
هر شخصیتی در این داستان لحن مخصوص به خود را دارد و آنها را از نحوه سخن گفتنشان می توان شناخت. آنجا که خواننده با جمعی از جاهلان مواجه می شود، لحن جاهلان تهرانی را می توان در کلامشان تشخیص داد: � داداش جان بمرک خودت همین است که کفتی انشالله بخدمت میرسم و خواهی دید که پدرش را آتش را میزنم سر تو سلامت باشد... � یا جوان به بقال می گوید: � استاد جان یک غلیان بده ببینم چه طور میشود... � هیچ شخصیتی مانند دیگری صحبت نمی کند. پیرمرد با حسرت از روزهای گذشته می گوید: � هر وقت در جوانی باین کل رسیدم بی اختیار خنده میکردم و اسمش را فضول کلها کذاشته بودم چرا که از ابتدای بهار الی آخر پاییز کل میدهد و خسته نمیشود... �
زمان و مکان داستان هم مشخص است، نه فرضی؛ داستان در شهر تهران و زمان حکومت قاجارها می گذرد و می توانیم در خلال آن به یک تصویر از تهران آن زمان و ویژگی های اجتماعیش برسیم و مگر همه این ها از مشخصه های یک رمان نیست؟
حکایت پیر و جوان
� تفصیلی است در درک بهار نوشته میشود با اینکه طبایع ناس مختلف است و هر یک بوضع و طور و قسمی درک بهار میکنند گذشته از طبایع مختلف بحسب سن و سال و پیری و جوانی و طفولیت درک بهار باختلاف دست میدهد.... �
این جملات آغازین کتاب ناصرالدین شاه است که تا حدود زیادی ماجرا را روشن می کند. داستان ناصرالدین شاه، گویای حال و وضعیت انسان ها در فصل بهار است. بر این اساس نویسنده کتاب را به سه فصل تقسیم کرده است که فصل اول حکایت طفل است و دو فصل دیگر حکایت های جوان و پیر.
طفل، جوان و پیر هر کدام واکنشی خاص سن و سال خود نسبت به فصل بهار دارند؛ هر یک نماینده طیف سنی خاص خود هستند و از این نظر نویسنده یک جز را به مثابه کل در نظر گرفته است. هیچ کدام آنها نام منحصر بفردی هم ندارد و خواننده آنان را تنها به نام های طفل، جوان و پیر می شناسد. این نیز منطق داستانی دارد. راوی داستان خود شخصیتی است که از سر کنجکاوی به تعقیب طفل و جوان و پیر می پردازد. پس طبیعی است که نام آنها را نداند و چیزی هم در این رابطه ننویسد.
داستان در سه روز پیاپی می گذرد. روز نخست، روز طفل است که با فرا رسیدن بهار و تعطیلات نوروزی از قید درس و مشق رها شده است. راوی قدم به قدم او را تعقیب می کند و دلیل می آورد که � خواستم بفهمم که هوای خوش و آفتاب دلکش و خوبی و طراوت امروز چه اثر دراین طفل دارد... �
طفل در هر قدم خرابی به بار می آورد؛ هیچ کس از شیطنت های او در امان نیست، نه بزرگ و نه کوچک. خدا چنین بچه ای را نصیب کسی نکند. در یک روز تمام شهر تهران را به هم می ریزد و این درک طفل از فصل بهار است؛ تعطیل شدن مکتبخانه ها و آزادی مطلق. شرح شیطنت های طفل خواندنی است و یک نمونه آن از این قرار است؛ طفل به زمینی پر از کاهو و پیاز و سبزی می رسد. چون � پسر میدانرا خالی دید خر صاحب زمین را که در کناری بسته بود باز کرده سوار شد در میان سبزیها و کاهوها و غیره میدوانید و آواز میخواند و اغلب حاصل را در زیر دست و پای خر ضایع کرده کاه نیز پایین آمده حاصل را میخورد و میکشت و با لگد پایمال میکرد... �
دومین روز داستان، روز جوان است. نویسنده فصل بهار را فصل بی قراری های جوان می داند؛ فصلی که عاشق تر از همیشه است. در جستجوی معشوقی کوچه ها را پایین و بالا می کند و چون کسی نظری به التفات به او نمی کند، دلشکسته می شود. جوان پرشور است و هیجانات درونی او در فصل بهار اوج می گیرد. پس از ناکامی در عرصه عشق قدم به عرصه قمار می گذارد و همه چیز خود را به باخت می دهد، حتی لباس هایش. � بالاخره آنچه در سر و تن داشت بالتمام بقمار رفت و لخت و عور شد و چون در بازی رسمست همینکه کسی در قمارخانه کسی لخت شد چیزی میدهند بپوشد و عوض کلاه ماهوتی کلاه نمد سیاه چرک آجیل فروش را بده شاهی خریده بر سرش کذاشتند... �
روز آخر داستان نوبت به پیر می رسد. اینجا دیگر راوی از خفا بیرون می آید و به بهانه این که الاغ خود را در اختیار پیرمرد قرار دهد، وارد گفت و گویی طولانی با او می شود. فصل بهار برای پیرمرد یادآور روزهای خوش گذشته و جوانی است. قصه پیرمرد، قصه ناتوانی است و غم، غم از دست دادن عزیزان و یاران. شکوه بهار تنها بر درد و غصه پیرمرد می افزاید. هر گلی را که می بوید، بویی از جوانی می دهد، گل زرد، گل سرخ و... � این کل سرخ است و پادشاه همه کلهاست در رنگ و بوی بینظیر هر کاه در جوانی باین درخت میرسیدم و کلی از و میچیدم و صدای بلبلی در حوالی آن می شنیدم بطوری از خود میرفتم و مدهوش میشدم که تا ساعتی چند بحالت اصلی نمی آمدم اما افسوس از حالت آنوقت که حالا بوی کل در مشامم چون افیون و صدای بلبل در گوشم مانند صوت بوقلمونست... � پیرمرد همچنین خاطرات دیگری از دوران جوانی خود روایت می کند، خاطراتش از نبرد با دزدها، عشق هایش و...
داستان ناصرالدین شاه، داستانی تمثیلی نیز هست. در لحظاتی از داستان، نویسنده چهار فصل سال را با چهار دوره زندگی انسان مطابقت می دهد که عبارتند از کودکی، جوانی، میانسالی یا شیخوخیت و کهنسالی. فصل بهار را نماد و نشانه طفولیت می داند چرا که � هنوز درختان ابتدای آوردن برک و شکوفه دارند و زمین تنابی کلها و سبزها و علفهای ریزه و کوچک را بالا می آورد و مرغان وحشی بجرات صدا نمیکنند و رودخانها و چشمها کمکم جریان میکند و برفها بوحشت و تردید از زمین آب شده بالای کوههای بلند باقی میماند و ...از همه این حالا معلوم میشود که هنوز فصل در حالت نمو و طفولیت است. �
فصل تابستان نشانه جوانی است چرا که به قول راوی در این فصل غرور و نخوت گیاهان به اوج می رسد و این به حالت یک جوان شبیه است. نویسنده در طول حکایت جوان نیز اشاره های مکرری به غرور جوان دارد او را با سری بالا گرفته که نشانه کبر است به خواننده معرفی می کند.
راوی فصل پائیز را با دوران میانسالی انسان مقایسه می کند، فصلی که همه میوه ها به پایان رسیده اند، فصل دلتنگی، � مثل دوران شیخوخیت که غم و اندوه به نسبت نشاط و طرب ده بر یک است و اکر در شخص فرحی و خوشحالی روی دهد نه از اصل طبیعت بلکه بخیال ایام کذشته است. �
در نهایت نیز فصل زمستان، مشابه با دوران کهنسالی است. در کتاب آمده است: � فصل زمستان در حقیقت عالم موت و مرکست و در حالت انسانی از سن شصت سالی وقت مردن که بسن کهولت معروفست و این حالت زمستانی بدترین وقت و حالت زمین و نباتات و حیواناتست... �

حرف ها و واژه ها
نویسنده هیچ گاه از حرف "گ" استفاده نمی کند. در تمام داستان به جای حرف "گ" از حرف "ک" استفاده شده است. نمونه این که به جای "گل" می نویسد "کل"، "کاهی" به جای "گاهی"، "کذشته" به جای "گذشته"، "اکر" به جای "اگر" و... همچنین در تمام واژه های جمع از آوردن حرف "ه" آخر خودداری می شود. به عنوان مثال می خوانیم: "ستارهای" به جای "ستاره های"، "رودخانها" به جای "رودخانه ها"، "چشمها" به جای "چشمه ها"، "کلها" به جای "کله ها" و...
از علایمی چون نقطه، ویرگول و... نیز به خاطر قدمت متن خبری نیست چرا که استفاده از علایم سجاوندی در نگارش فارسی سابقه ای شصت، هفتاد ساله دارد.
برخی از واژه ها و اصطلاحات نیز در متن آمده اند که امروز یا املای آنها تغییر کرده یا دیگر مورد استفاده نیستند، مثل "دریای خضر"، به جای "دریای خزر"، "الِکِ تِرِیستِه" به جای "الکتریسیته"، "قاز وحشی" به جای "غاز وحشی" یا "دل طپش" به جای "تپش قلب". این رسم الخط و املا را تنها در نسخه کورش منصوری می توان دید. این متن در حقیقت تصویر نسخه خطی است و خواننده به جای حروف ماشینی با دستخط عبدالکریم منشی طهرانی مواجه می شود.
نسخه مهدی میرکیایی هم مزیت دیگری دارد. میرکیایی از رسم الخط امروزی و علایم سجاوندی استفاده کرده است که خواننده امروزی، کتاب را روان تر بخواند.

*‌ اين مطلب ۱۴ آبان ماه ۱۳۸۵ در روزنامه اعتمادملي منتشر شد.

پانوشت ها:
1- ناصرالدین میرزا در سال 1227 بر تخت سلطنت تکیه زد و در 11 اردیبهشت 1275 توسط میرزا رضا کرمانی کشته شد.
2- ایران، برآمدن رضا خان، برافتادن قاجار و نقش انگلیسی ها، سیروس غنی، انتشارات نیلوفر. غنی می نویسد: � ناصرالدین شاه، همان گونه که یادداشت های روزانه اش نشان می دهد، در حقیقت از اروپا خوشش نمی آمد و از آنچه می دید، به ویژه چگونگی حکومت غربی، می هراسید. پس از سفر دوم خود سعی کرد که ایرانیان را از رفتن به خارج بازدارد، و به آنهایی که جرات این کار را به خود می دادند روی خوش نشان نمی داد و اعتماد نمی کرد. �
3- سرچشمه های داستان کوتاه فارسی، کریستف بالایی، میشل کویی پرس، ترجمه احمد کریمی حکاک، انتشارات پاپیروس.
4- رونامه ملتی، روزنامه ای دولتی و چاپ تبریز، یعنی مقر ولایتعهد بود که سال 1275 هجری قمری منتشر شد (به نقل از کریستوف بالایی).
5 - سرچشمه های داستان کوتاه فارسی، کریستف بالایی، میشل کویی پرس، ترجمه احمد کریمی حکاک، انتشارات پاپیروس.
6- سال 1251 شمسی، برابر با 3-1872 میلادی است.
7 و 8- سرچشمه های داستان کوتاه فارسی، کریستف بالایی، میشل کویی پرس، ترجمه احمد کریمی حکاک، انتشارات پاپیروس.
9- ایرانیان و اندیشه تجدد، دکتر جمشید بهنام، انتشارات فرزان روز.
10- سرچشمه های داستان کوتاه فارسی، کریستف بالایی، میشل کویی پرس، ترجمه احمد کریمی حکاک، انتشارات پاپیروس.
11- ادبیات داستانی (قصه، رمانس، داستان کوتاه، رمان)، جمال میرصادقی، انتشارات سخن.

1 Comments:

  • At 6:35 PM, Blogger افشا said…

    بسیار جالب و با اطلاعات عالی بود

     

Post a Comment

<< Home