Sultan Ehmed Şah Qacar

"مقصد از خلع احمدشاه نه اينكه تبديل اصول اداره نظامى به جمهوريت بود. نه٫ نه بالله- بلكه تعويض طائفه قولدورآساى قاجاريان تركى به سلاله طاهره نجيب پهلوى فارسى بود."

Saturday, December 01, 2007



نامه اى از رشديه به احمدشاه

هاشم بناپور

حاجى ميرزا حسن رشديه فرزند آخوند ملامهدى تبريزى در پنجم رمضان 1267 ق در تبريز زاده شد. وى كه «ابتدا در تبريز و سپس در اوايل سلطنت مظفرالدين شاه مدرسه ابتدايى به سبك جديد در سنه 1315 قمرى در طهران تأسيس نمود و چون كلمه رشديه در اصطلاح عثمانيان آن وقت به معنى مدرسه ابتدايى بوده است، لهذا مرحوم حاجى ميرزا حسن به اين اسم معروف شد.»([1][)

او را به حق پير معارف و پدر مدرسه نوين لقب داده اند. رشديه در پنج سالگى به مكتب خانه رفت و در آنجا بر همه شاگردان برترى يافت. «شيخ مكتب دار تا چه پايه سواد داشت خدا مى داند. اما بسيار بى رحم بود و طفلان را سخت مى آزرد و بى محابا مى زد. رشديه دريافته بود، كه شاگرد بيچاره درس را نفهميده است يا آخوند نتوانسته است بفهماند، جوش بچه ها را مى خورد و حقيقتش اين است كه اين آخوند راه ياد دادن را به دست نياورده است تا طفل را رهبرى كند. از اين رو، شاگرد و آخوند هر دو در عذاب بودند و بچه ها به زور رونويسى بى حساب و تمرين و مداومت فراوان و حفظ نقش كلمات، بعد از مدتها توفيق خواندن و نوشتن را پيدا مى كردند. اين موضوع از همان اول توجه رشديه را جلب كرده، دريافت كه همه عيبها از اصول تعليم يا بدى راه آموزش است. در رفع اين نقيضه آنچه به نظرش مى رسيد و به فكرش مى آمد عمل مى كرد و سخت مى كوشيد اما تنها استعداد خدادادى كافى نبود تجربه و آزمايشهاى فراوان لازم داشت...»([2][)

به هر تقدير، حاج ميرزا حسن صرف و نحو را پيش پدرش آموخت، اما كتاب هاى الفيه، صمديه، انموذج و صاف و حتى علم فقه را پيش علما و فضلاى آن عصر فرا گرفت. آشنايى ميرزا حسن با روزنامه هاى حبل المتين، اختر و ثريا تأثير بسزايى در افكار او گذاشت. چنان كه در كفاية التعليم در اين باب مى نويسد كه روزنامه ثريا بسى تاريكى ها را روشن كرد. در سال 1298 ق، در دارالمعلمين بيروت به تحصيل پرداخت و شيوه هاى جديد آموزش الفبا را آموخت. دو سال سرگرم اين كار بود، در اوايل سال 1300 ق از راه استانبول وارد ايران شد. اوضاع آشفته آن ايام سبب شد كه به ايروان برود و در آنجا به يارى حاج آخوند برادر مادريش براى ايرانيان اولين مدرسه را تأسيس كرد. رشديه كه زبان فرانسه را در بيروت آموخته بود، در ايروان با هميارى «تقى اوف» در اين مكتب نوبنياد درس داد. زمانى كه ناصرالدين شاه قاجار از سفر فرنگستان برمى گشت در ايروان پس از بازديد از مدرسه رشديه دستور انحلال مدرسه و توقيف اثاثيه آن را داد. شمس الدين رشديه در باب اين واقعه چنين مى نويسد:... روزهاى چندى گذشت تا شاه به تهران رسيد. رشديه هم مرخص شده به ايروان بازگشت. چه ايروانى؟ مدرسه منحل، اثاثيه توقيف، درِ مدرسه به مهر كارگذار ايران مهر و موم شده بود. ناچار رشديه ترك ايروان كرده به ايران آمد.([3][])

رشديه پس از ورود به ايران مقدمات تأسيس مدرسه رشديه را در تبريز فراهم آورد. در اين مدرسه با موفقيت كار مى كرد كه فرداى روز امتحان رئيس السادات دستور بستن مدرسه را صادر و رشديه را تكفير كرد. رشديه شبانه به مشهد گريخت و شش ماه بعد، يعنى پس از مرگ رئيس السادات به تبريز بازگشت. مخالفت قشرى مذهبان و خشك انديشان و متشرعان بارها و بارها سبب شد كه وى به مشهد فرار كند. دشمنى اتابك و انحلال انجمن امناى مدرسه رشديه و نيز خصومت عين الدوله با رشديه و تبعيد وى به كلات از ديگر سوانح مهم زندگانى وى به شمار مى آيد. انتشار روزنامه مكتب و روزنامه طهران، همكارى وى با روزنامه غيرت كه از سوى انجمن سرّى بر ضد امين السلطان منتشر مى شد و نيز حمايت حاج شيخ هادى نجم آبادى از او را هم بايد بر حوادث و فعاليتهاى وى بيفزاييم.



رشديه اصول فصاحت و بلاغت و كلا علم و ادب را به شيوه جديدى تعليم مى داد و اعتنايى به سبك و شيوه مكتب خانه ها نداشت. در باب نوآورى هاى وى در قلمرو تعليم و تربيت مى توان به موارد ذيل اشاره كرد: الف) دگرگونى در شيوه آموزشى ب) دگرگونى در محتوا ج) تنظيم برنامه هاى درسى ج) امتحان يا ارزشيابى تحصيلى د) تنظيم نظامنامه.([4]])

و اما مى ماند آثار رشديه كه عبارت اند از: 1) بداية التعليم 2) صد درس اعلى 3) شرعيات ابتدايى 4) كفاية التعليم 5) نهاية التعليم (نحو فارسى) 6) صرف فارسى 7) تربيت البنات 8) تأديب البنات 9) اخلاف (6 جلد) 10) اصول عقايد 11) هداية التعليم 12) تبصرة الصبيان (حساب ذهنى)13 )آنا دیلی 14)اشعار ترکی 15)امثال لقمان( کتاب درسی برای کودکان ترک زبان به زبان ترکی )

رشديه به سال 1363 ق برابر با 21 آذر ماه 1323 ش، در قم ديده از جهان فروبست و در قبرستان حاج شيخ عبدالكريم به خاك سپرده شد.

اما در باب اين نامه، از قراين پيداست كه وى آن را به احمد شاه نوشته است. مكتوب حاضر گوياتر از آن است كه بتوان بر آن شرح و تفسيرى نگاشت. درست است كه رشديه اين نامه را به احمدشاه نوشته است، اما آن را مى توان زبان حال كسانى دانست كه همواره در راه شكوفايى فرهنگ و استقرار عدالت اجتماعى حركتهاى سنجشگرانه انجام داده اند. اگرچه آنان هميشه در مظان خطرهاى هولناك بوده اند، اما فى الواقع به قول يكى از نويسندگان، آنان هنرمندانى واقعى اند كه هرگز نمى كوشند تا عكس برگردانى مبتذل از حيات را فرا روى ما قرار دهند، بلكه جهد مى كنند تا چنان چشم اندازى از آن در اختيار ما بگذارند كه حتى از خود واقعيت حيات هم پربارتر و زنده تر و واقعى تر باشد و اما متن نامه:

بسم اللّه الرحمن الرحيم

مورخه 24 رمضان 1329

الحمدالله رب العالمين و الصلوة على نبينا محمد واله الطاهرين و لعنتهُ على اعدائهم اجمعين

فبعد. اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم

«قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشآء وَ تنزع الملك ممَّن تشآء و تعزّ من تشاءُ و تُذلُّ مَنُ تشآءُ بيدكٌ الخير اِنكٌ على كل شى قديرٌ»([5])

ثم البعد به حضور همايون اقدس معروض مى دارد، اوقاتى كه زبانم به مدّاحى آن حضرت باز بوده است، در تقديس ساحت مقدس آن حضرت جاى تكذيبى براى خود باقى نگذاشته ام كه يك وقت بتوانم تعديل كرده خود را جرح نمايم. لهذا عرض مى كنم كه اين ملت با هيچ سلطانى برادر خواندگى ندارد، فقط تشنه عدلند. حضرت همايونى طورى مدارا با اخيار و معامله با اشرار فرمايند كه مردم گمشده خود را جز در آن درگاه نيابند و ما سنخ بشر هر قدر بخواهيم افكار خود را در جاده عدل و اعتدال حركت داده از پيش خود تمييز عدل و ظلم بدهيم بسا مى شود كه عين ظلم را عدل مى ناميم و عين عدل را ظلم. پس ميزان و مقياسى لازم است كه با آن مقايسه مى توانيم خود را از همه نوع خطا و لغزش نگه داريم و آن ميزان «مستقيم و آن قسطاس»([6]) قويم جز شرع شريف نبوى نيست و بهتر مى دانيد كه سلوك در اين
مسلك به غير از قدم زهد و تقوا كار هر قدم نيست، پس خدا را به حفظ شما و شما را به حفظ آمين خدا دعوت نموده، عريضه ام را ختم مى كنم. والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. سيد جوكار تخم دعاى مى افشاند. محل امضاء

[۱]. محمد قزوينى «وفيات معاصرين» مجله يادگار، س سوم، ش دهم، ص ۶ ــ ۵
[۲]. شمس الدين رشديه، سوانح عمر، تهران، نشر تاريخ ايران، ۱۳۶۲، ص ۱۶.
[۳]. سوانح عمر، ص ۲۵
[۴]. ر ك. اقبال قاسمى، پويا، مدارس جديد در دوره قاجاريه، بانيان و پيشروان، تهران، مركز نشر دانشگاهى، ص ۲۰۷ ــ ۲۰۰.
[۵]. آل عمران آيه ۲۶: بگو! بار خدايا تويى دارنده ملك، به هر كه بخواهى ملك مى دهى و از هر كه بخواهى ملك مى ستانى، هر كس را كه بخواهى عزت مى دهى و هر كس را كه بخواهى ذلت مى دهى، همه نيكيها به دست توست و تو بر هر كارى توانايى.
[۶]. اشاره به آيه ۲۶ شعرا «و زنوا بالقسطاس المستقيم» (و با ترازوى درست وزن كنيد).

0 Comments:

Post a Comment

<< Home